کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بدة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نان بده
لغتنامه دهخدا
نان بده . [ ب ِ دِه ْ ] (نف مرکب ) سخی . سخاوتمند. دست و دلباز. که به دیگران نان میدهد. که به اطرافیان و زیردستان نان میرساند. نان رسان . نان ده . سخی خاصه نسبت به نوکران و پیشکاران .
-
بده بستان
لغتنامه دهخدا
بده بستان . [ ب ِ دِه ْ ب ِ ](اِمص مرکب ) در تداول عامه ، ستد و داد. داد و ستد. معامله . بیع و شری . (یادداشت مؤلف ). بده و بستان .
-
بده شدن
لغتنامه دهخدا
بده شدن . [ ب َ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، از چشم افتادن و بد جلوه کردن : من نزد فلان بده شدم .
-
بده کردن
لغتنامه دهخدا
بده کردن . [ ب َ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، کسی را کنفت کردن و او را بد وانمود کردن . (لغات عامیانه ٔ جمالزاده ). از چشم انداختن و بد جلوه گر ساختن خود یا دیگری را در نزد کسی : فلان مرا در پیش فلان کس بده کرد. من خود را پیش فلان بخاطر تو ...
-
خوش بده
لغتنامه دهخدا
خوش بده . [ خوَش ْ / خُش ْ ب ِ دِه ْ ] (نف مرکب ) خوش حساب . آنکه بدهکاری های خود رابموقع تأدیه کند. مقابل بدبده . (یادداشت مؤلف ).
-
بَد بَده
لهجه و گویش بختیاری
bad bada 1. بلدرچین؛ 2. نام پرندهاى به اندازه گنجشک که زیر شکمش زرد رنگ است. (این پرنده هنگام خواندن، در آغاز دو تاسه بار مىگوید «بدبده» و سپس اصوات دیگرى به آن مىافزاید. در فرهنگ عامیانه چنین رایج است که این پرنده مىگوید:"bad bada bad bada ez mo bad...
-
بَد بَده
لهجه و گویش تهرانی
بلدرچین
-
بَد بِده
لهجه و گویش تهرانی
بد حساب
-
بده بستون
لهجه و گویش تهرانی
داد و ستد
-
حق بِده
لهجه و گویش تهرانی
قمار باز حقیقت گو
-
Parshal flume
بدهسنج پارشال
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] وسیلهای برای اندازهگیری بِده در مجرای روباز
-
بده و بستان
لغتنامه دهخدا
بده و بستان . [ ب ِ دِ هَُ ب ِ ] (اِ مرکب ) بده بستان . (یادداشت مؤلف ). رجوع به بده بستان شود.
-
خواجه بده رسان
لغتنامه دهخدا
خواجه بده رسان . [ خوا / خا ج َ / ج ِ ب ِ دِه ْ رَ / رِ ] (نف مرکب ) سخت متفحص . سخت خبرجوی . آنکه از کار کسان آگاهی خواهد. خبرکش . (یادداشت بخط مؤلف ). || کنایه از توشه ٔ اندک . || رفیق ناموافق . || چارپای لنگ . || معیشت کم . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ...
-
بده بستون کار
لهجه و گویش تهرانی
حسابگر،کاسب مسلک
-
بده و بستان
فرهنگ گنجواژه
داد و ستد، معامله.