کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بدبوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بدبوی
لغتنامه دهخدا
بدبوی . [ ب َ ] (ص مرکب ) آنچه بوی بد دهد. متعفن . گندیده . بویناک . مقابل خوشبوی و معطر. (فرهنگ فارسی معین ). عفن . کریه الرایحة. گنده . (یادداشت مؤلف ). مُنْتُن ، مِنْتین ؛ بدبوی . (منتهی الارب ). و رجوع به بدبو شود.
-
جستوجو در متن
-
تهم
لغتنامه دهخدا
تهم . [ ت َ هَِ ] (ع ص ) نعت است از تَهَم به معنی بدبوی شدن گوشت . (منتهی الارب ). بدبوی و فاسد و متغیر شده . (ناظم الاطباء).
-
گنداب
فرهنگ فارسی معین
(گَ) (اِمر.) آب گندیده و بدبوی .
-
ابخار
لغتنامه دهخدا
ابخار. [ اِ ] (ع مص ) بدبوی گردانیدن چیزی چیزی را.
-
بیرین
لغتنامه دهخدا
بیرین . (اِ) آب بدبوی و متعفن . (ناظم الاطباء).
-
شماگنده
لغتنامه دهخدا
شماگنده . [ ش َ گ َ دَ / دِ ] (ص ) شماگند. شماغند. شمغند. شمغنده . بدبوی . متعفن . || زن بدبوی (خصوصاً). (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شماغنده شود.
-
گلیگان
لغتنامه دهخدا
گلیگان . [ گ ُ ] (اِ) کمای را گویند و آن گیاهی باشد بغایت گنده و بدبوی . (برهان ) (آنندراج ).
-
نیتون
لغتنامه دهخدا
نیتون .[ ن َ ] (ع اِ) نام درختی است بدبوی . (منتهی الارب ).
-
ابخر
فرهنگ فارسی معین
(اَ خِ) [ ع . ] (ص .) کسی که دهان بدبوی دارد. گنده دهان .
-
شماگنده
فرهنگ فارسی معین
(شَ گَ دَ یا دِ) (ص .) 1 - متعفن . 2 - زن بدبوی .
-
شمغندان
لغتنامه دهخدا
شمغندان . [ ش َ غ َ ] (ص ) زشت و بدبوی . متعفن . (ناظم الاطباء).
-
ضجمة
لغتنامه دهخدا
ضجمة.[ ض ُ م َ ] (ع اِ) جانورکیست بدبوی . (منتهی الارب ).
-
استخنان
لغتنامه دهخدا
استخنان . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) استخنان بئر؛ بدبوی شدن چاه .
-
تفلة
لغتنامه دهخدا
تفلة. [ ت َ ف ِل َ ] (ع ص ) نعت مؤنث است : امراءة تفلة؛ زن بدبوی . از: تَفَل ، بمعنی بدبوی گردیدن . (از منتهی الارب ) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) رجوع به تفل شود.