کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بدایع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بدایع
/badāye'/
معنی
= بدیع
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. عجایب، شگفتیها
۲. ابتکارها، ابتکارات، بدیعهها، طرفهها
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بدایع
واژگان مترادف و متضاد
۱. عجایب، شگفتیها ۲. ابتکارها، ابتکارات، بدیعهها، طرفهها
-
بدایع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: بدائع، جمعِ بَدیعَة] badāye' = بدیع
-
بدایع
فرهنگ فارسی معین
(بَ یِ) [ ع . بدائع ] ( اِ.) جِ بدیعه ؛ تازه ها، نوها.
-
بدایع
لغتنامه دهخدا
بدایع. [ ب َ ی ِ ] (ع ص ، اِ) چیزهای تازه و نادر و عجیب . (ناظم الاطباء). تازه ها. نوباوه ها. نوپدیدکرده ها. نوآورده ها : از هر صنایعی که بخواهی بر او اثروز هر بدایعی که بجویی برونشان . فرخی .و بدایع ابداع را در عالم کون و فساد پیدا کرد. (کلیله و دمن...
-
جستوجو در متن
-
طرایف، طرائف
واژگان مترادف و متضاد
۱. طرفه، نوادر، شگفتیها ۲. تازهها، بدایع
-
بدایعنگار
لغتنامه دهخدا
بدایعنگار. [ ب َ ی ِ ن ِ ] (نف مرکب ) نگارنده و نویسنده ٔ بدایع.
-
بدائع
لغتنامه دهخدا
بدائع. [ ب َ ءِ ] (ع ص ِ، اِ) بدایع. ج ِبدیعة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ج ِ بدیع. (یادداشت مؤلف ). رجوع به بدایع و بدیعة شود.
-
فظایع
لغتنامه دهخدا
فظایع. [ ف َ ی ِ ] (ع اِ) رسوایی ها. فضایح : اسرار بدایع و صنایعباستار فجایع و فظایع پوشیده گشتی . (تاریخ بیهق ).
-
بدیعة
لغتنامه دهخدا
بدیعة. [ ب َ ع َ ] (ع ص ) مؤنث بدیع. نو بیرون آورده شده . ج ، بدایع. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
-
زاخت
لغتنامه دهخدا
زاخت . (اِخ ) دهی است از دهستان گاوگان بخش جبال بارز از شهرستان جیرفت . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8). و مؤلف المضاف الی بدایع الازمان آرد: امیرجلال الدین سالار بلند که در کوه بارجان بود عصیان نمود و در حصار زاخت متحصن شد. (المضاف الی بدایع الازمان ص ...
-
شهریار
لغتنامه دهخدا
شهریار. [ ش َ ] (اِخ ) ابن تافیل (ودر نسخه ای از بدایع الازمان : تاقیل ). امیر عمان بروزگار ملک قاورد، و قاورد به عمان لشکر کشید و پس از غارت عمان امارت باز وی داد و هم شحنه ای از دست خود بدانجا بنشاند. (بدایع الازمان چ طهران ص 8، 9، 10).
-
گلبو
لغتنامه دهخدا
گلبو. [ گ ُ] (ص مرکب ) آنکه چون گل بو دهد. خوشبو : بیاد روی گلبوی گل اندام همه شب خار دارم زیرپهلو.سعدی (بدایع).
-
گواهی نوشتن
لغتنامه دهخدا
گواهی نوشتن . [ گ ُ ن ِ وِ ت َ ] (مص مرکب ) گواهی نبشتن : آنانکه شمردند مرا عاقل و هشیارگو تا بنویسند گواهی به جنونم .سعدی (بدایع).
-
خاطر شوراندن
لغتنامه دهخدا
خاطر شوراندن . [ طِ دَ ] (مص مرکب ) پریشان خاطر کردن . پراکنده حواس نمودن : هزار بار اگر خاطرم بشورانی ازین طرف که منم همچنان صفائی هست .سعدی (بدایع).