کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بداندرون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بداندرون
لغتنامه دهخدا
بداندرون . [ ب َ اَ دَ ] (ص مرکب ) بدباطن . بدفطرت . بدذات : او را یزدجرد گناهکار گفتندی از آنچه معیوب و بداندیش و بداندرون بود. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 74).
-
جستوجو در متن
-
ازکات
لغتنامه دهخدا
ازکات . [ اَ ] (ص )مردم بددل و بداندرون را گویند. (برهان ). اَزگات .
-
ازگات
لغتنامه دهخدا
ازگات . [ اَ ] (ص ) مردم بددل و بداندرون . (آنندراج ). ازکات .
-
آل
لغتنامه دهخدا
آل . (اِ) نام دیوی مادینه ، یعنی پری بدکار در خرافات زنانه که بشب ششم جگر زچگان بَرَد و آنان را هلاک کند. || بیماری که زن نوزاده را رسد تا شش روز پس از وضع حمل .- مثل آل ؛ زنی بداندرون و بدخواه .|| مرضی به صورت صرع که زنان حامله را افتد . || قسمی ما...
-
درون دار
لغتنامه دهخدا
درون دار. [ دَ ] (نف مرکب ) درون دارنده . || کنایه از بداندرون و کینه ور و منافق . (برهان ) (آنندراج ). تودار که مردمان کینه ورز و منافق باشند. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). اندرون دار. تودار : معتبر عالم جاهل شده گرچه درون دار سیه دل شده .امیرخسرو (...
-
شش آماسیده
لغتنامه دهخدا
شش آماسیده . [ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) بددل و بداندرون . (از ناظم الاطباء) (برهان ). بددل . (انجمن آرا) (آنندراج ). || نامرد. (ناظم الاطباء) (برهان ) (آنندراج ). نامرد، زیرا که چون کبد آماس کند فتور و سستی در دل و تن عارض شود و آن شخص را مکبود خوا...
-
آبخست
لغتنامه دهخدا
آبخست . [ خ َ ] (اِ مرکب ) جزیره : رفت در دریا بتنگی [ظ: بیکّی ] آبخست راه دور از نزد مردم دوردست . بوالمثال (از فرهنگ اسدی پاول هورن ). بردشان باد تند وموج بلندتا بیک آبخستشان افکند. عنصری .تنی چند از آن موج دریا برست رسیدند نزدیکی آبخست . عنصری . |...
-
زعر
لغتنامه دهخدا
زعر. [ زَ / زَ ع ِ ] (ع ص ، اِ) تنک موی . || موی تنک و پریشان . || جای کم نبات . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || برهنه . عریان . (ناظم الاطباء) || مرد بدخوی . (ناظم الاطباء) : دارا زعر بود ظالم ، و وزیر او بدسیرت و بدرا...
-
بداندیش
لغتنامه دهخدا
بداندیش . [ ب َ اَ ] (نف مرکب ) بدگمان . متظنن . (مهذب الاسماء). بدسگال . بدخواه . (از آنندراج ).آنکه در مورد دیگران اندیشه ٔ بد دارد. بدنیت . بدخواه . مقابل نیک اندیش . (فرهنگ فارسی معین ) : بداندیش دشمن بود ویل جوکه تا چون ستاند ازو چیز او. رودکی (...
-
بددل
لغتنامه دهخدا
بددل . [ ب َْ، دِ ] (ص مرکب ) ترسنده و ترسناک . (برهان قاطع). ترسناک . (غیاث اللغات ). ترسنده و بیمناک ورمیده خاطر. (انجمن آرا) (آنندراج ). بزدل ، نقیض شجاع . (هفت قلزم ). جبان و ترسناک . (ناظم الاطباء). جبان . (زمخشری ) (دستوراللغة). جُبّا. فَشِل . ...
-
آب
لغتنامه دهخدا
آب . (اِ) (اوستائی آپ ap، سانسکریت آپ َ apa، پارسی باستانی آپی api، پهلوی آپ ap) مایعی شفاف بی مَزه و بوی که حیوان از آن آشامد و نبات بدان تازگی و تری گیرد. و آن یکی از چهار عنصر قدماست و به عربی آن را ماء و بلال خوانند. و ابوحیّان و ابوالحیوة و ابوا...