کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بدانجام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بدانجام
/bad[']anjām/
معنی
آنچه پایانش بد باشد؛ بدعاقبت؛ بدفرجام.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بدعاقبت، بدفرجام ≠ عاقبتبخیر، خوشفرجام
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بدانجام
واژگان مترادف و متضاد
بدعاقبت، بدفرجام ≠ عاقبتبخیر، خوشفرجام
-
بدانجام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] bad[']anjām آنچه پایانش بد باشد؛ بدعاقبت؛ بدفرجام.
-
بدانجام
فرهنگ فارسی معین
( ~. اَ)(ص مر.) بدعاقبت ، بدفرجام .
-
بدانجام
لغتنامه دهخدا
بدانجام . [ ب َ اَ ] (ص مرکب ) بدفرجام وآنچه ببدی منتهی شود و بدعاقبت . (ناظم الاطباء).بدفرجام . بدعاقبت . (فرهنگ فارسی معین ) : بدانجام رفت و بد اندیشه کردکه با زیردستان جفا پیشه کرد.سعدی (بوستان ).
-
جستوجو در متن
-
بدفرجام
واژگان مترادف و متضاد
بدانجام، بدعاقبت ≠ عاقبتبهخیر، نیکفرجام
-
بدفرجام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) badfarjām کسی که عاقبتبهخیر نباشد؛ بدعاقبت؛ بدانجام.
-
misdoes
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اشتباه، بدانجام دادن، ناصحیح انجام دادن، کشتن
-
misdid
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اشتباه، بدانجام دادن، ناصحیح انجام دادن، کشتن
-
misdo
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اشتباه، بدانجام دادن، ناصحیح انجام دادن، کشتن
-
بدعاقبت
واژگان مترادف و متضاد
بدانجام، بدسرانجام، بدبخت، بدفرجام، ناخوشعاقبت، نافرجام ≠ خوشفرجام، عاقبتبهخیر، خوشعاقبت، نیکفرجام
-
پیشه کردن
لغتنامه دهخدا
پیشه کردن . [ ش َ / ش ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) (... کاری را)؛ آن صنعت ورزیدن . حرفه ٔ خود ساختن . شغل خود قرار دادن . ملازم آن شدن . ورزیدن آن . پیوسته آن کار کردن . بدان مولع و حریص گشتن . پیشه گرفتن .پیشه ساختن . کار و عمل خویش قرار دادن : چو بشناخت آ...
-
انجام
لغتنامه دهخدا
انجام . [ اَ ] (اِ) انتها و آخر هرکار. (برهان قاطع) (آنندراج ) (هفت قلزم ). اتمام کار. ضد آغاز. (انجمن آرا). آخر کارها. (فرهنگ خطی ). انتها. آخرکار. (غیاث اللغات ). آخرکار. فرجام . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). آخرکار. عاقبت . (مؤید الفضلاء). عاقبت...
-
دیدار
لغتنامه دهخدا
دیدار. (اِمص ) دید. دیدن . رؤیت کردن . ترجمه ٔ رؤیت . (برهان ). نگاه کردن . نگریستن . مشاهده . نظر : ز دیدار خیزدهمه آرزوی ز چشم است گویند ژردی گلوی . ابوشکور.وزان جایگه سوی شاه آمدندبدیدار فرخ کلاه آمدند. فردوسی .زمین را ببوسید در پیشگاه ز دیدار ا...