کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
بِخْ
لهجه و گویش گنابادی
bekh در گویش گنابادی یعنی کنار ، بغل ، نام چوبی ریشه یک گیاه که در گناباد با آن خوردنی کَف را درست میکنند.
-
جستوجو در متن
-
پخ پخ
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [قدیمی] paxpax بخبخ؛ پهپه؛ بهبه.
-
نیکا نیکا
لغتنامه دهخدا
نیکا نیکا. (صوت مرکب ) بخ بخ .
-
بذخ
لغتنامه دهخدا
بذخ . [ ب ِ ذِ ] (ع صوت ) کلمه ٔ تحسین و بمعنی بخ ، یقال بذخ بذخ ؛ یعنی بخ بخ . (ناظم الاطباء). بِذِخ بِذِخ . بَذَخ بَذَخ ، بخ و عجبا. (معجم متن اللغة).
-
بدبد
لغتنامه دهخدا
بدبد. [ ب َ ب َ ] (ع اِ صوت ) بخ بخ . (از اقرب الموارد). به به . په په . وخ وخ . (یادداشت مؤلف ).
-
پخ پخ
لغتنامه دهخدا
پخ پخ . [ پ َ پ َ ] (صوت ) پَه پَه . بَه بَه . خوش خوش . بَخ بَخ . آفرین . طوبی لک . مرحبا بک .
-
خه خه
لغتنامه دهخدا
خه خه . [ خ َه ْ خ َه ْ ] (صوت ) کلمه ٔ تحسین خوشا. مرحبا. به به . بارک اﷲ. (ناظم الاطباء). وه وه . زه زه . بخ بخ . احسنت . آفرین . تبارک اﷲ. (یادداشت مؤلف ) : زهری که او چشاند چه جای اخ که بخ بخ تیغی که او گذارد چه جای اه که خه خه . سنائی .خه خه ای...
-
جفابردار
لغتنامه دهخدا
جفابردار. [ ج َ ب ُ ] (نف مرکب ) جفاکش . جفابرنده . متحمل جفا. آن کس که جفا و ستم را متحمل گردد : بخ بخ ای بخت و خه خه ای دلدارهم وفادار و هم جفابردار.خاقانی .
-
جخ
لغتنامه دهخدا
جخ . [ ج َ ] (ع ص ) مانند بخ است وزناً و معناً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از شرح قاموس ). بمعنای بخ است که در مقام استحسان و خوش آیند گفته شود. (از قطر المحیط).
-
اخ اخ
لغتنامه دهخدا
اخ اخ . [ اَ اَ ] (صوت ) کلمه ای است نمودن نفرت و کراهت را. || کلمه ٔ تحسین که بهنگام نهایت حظّ و لذت گویند. بخ بخ . به به .طوبی . || کلمه ٔ افسوس . دریغا. وای . آه .
-
بخبخة
لغتنامه دهخدا
بخبخة. [ ب َ ب َ خ َ ] (ع مص ) بخ بخ گفتن به کسی . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). آفرین کردن . (از اقرب الموارد). آفرین کردن . کسی را گفتن بخ بخ . (آنندراج ). || بانگ کردن شتر از مستی . || آرام گرفتن از گرمای نیمروز. (آنندراج ) (از ناظم الاطباء...
-
بیقور
لغتنامه دهخدا
بیقور. [ ب َ / ب ِ ] (اِ) لولو. یک سرودو گوش . بخ . کخ . (یادداشت مؤلف ). رجوع به کخ شود.
-
جر آوردن
لغتنامه دهخدا
جر آوردن . [ ج ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، بخ خشم آوردن ، به غضب آوردن ، کسی را جر دادن . رجوع به جردادن شود.
-
سمبلکاری
واژهنامه آزاد
[سَ بَ.) رفع تکلیفی کاری کردن.برای رفع تکلیف و سرسری کاری کردن.سنبل کردن. کاری را بدون دل دادن بخ آن انجام دادن.