کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بخوردان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بخوردان
/boxurdān/
معنی
ظرف فلزی که در آن بخور دود کنند.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بخورسوز، سپندسوز، مجمر
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بخوردان
واژگان مترادف و متضاد
بخورسوز، سپندسوز، مجمر
-
بخوردان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، فارسی] boxurdān ظرف فلزی که در آن بخور دود کنند.
-
incense altar
بخوردان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] نوعی بَرواره، مخصوص سوزاندن گیاهان خوشبو در مراسم آیینی
-
بخوردان
لغتنامه دهخدا
بخوردان . [ ب َ / ب ُ ] (اِ مرکب ) مجمر بخور. (ناظم الاطباء). مجمر. (آنندراج ). بوی سوز. مجمره . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به نشوءاللغة ص 98 ح 1 شود.
-
جستوجو در متن
-
thuribles
دیکشنری انگلیسی به فارسی
thuribles، بخوردان، مجمر، بخور سوز
-
thurible
دیکشنری انگلیسی به فارسی
قابل انعطاف، بخوردان، مجمر، بخور سوز
-
مجمر
واژگان مترادف و متضاد
آتشدان، بخوردان، سپندسوز، عودسوز، مجمره، منقل
-
بویسوز
واژگان مترادف و متضاد
۱. آتشدان، بخوردان، عودسوز، مجمر ۲. افسونگر، پریسای
-
مبخره
لغتنامه دهخدا
مبخره . [ م ِ خ َ رَ ] (ع اِ) بخوردان یا مجمره که بخور درآن سوزانند. ج ، مَباخِر. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). عودسوز. (آنندراج ). بخوردان که در آن کندر و مانند آن میسوزانند. ج ، مباخر. (ناظم الاطباء).
-
بوی سوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] buysuz ۱. ظرفی که در آن آتش میریزند و بخور دود میکنند؛ آتشدان؛ بخوردان؛ عودسوز.۲. (اسم، صفت) افسونگر؛ پریسای: ◻︎ تو پری من بویسوزم گر بُوَد صد بوی خوش / بویسوزی میکنم تا بشنوم بوی تو را (ملاطغرا: لغتنامه: بویسوز).
-
بوی افزار
لغتنامه دهخدا
بوی افزار. [ اَ ] (اِ مرکب ) ادویه ٔ گرمی که درطعام ریزند، مانند فلفل و دارچینی و امثال آن . (برهان ) (آنندراج ). بوزار و ادویه . (ناظم الاطباء). گرم مصالح به طعام ، مثل زیره و قرنفل و قاقله و دارچینی وغیره . (غیاث ): ببوی افزارها، خوش کرده چون زیره ...
-
ترفة
لغتنامه دهخدا
ترفة. [ ت ُ ف َ ] (ع اِ) تازگی از نعمت و آسایش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نعمت . (اقرب الموارد). نعمت و فراخی عیش . (از المنجد). || طعام خوشمزه . || تحفه و ارمغان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || تحفه و چیزتازه . (منتهی الارب ). || تندی میانه ٔ لب ب...
-
مجمره
لغتنامه دهخدا
مجمره . [ م ِ م َ رَ / رِ] (ع اِ) ظرفی است که در هیاکل برای آتش و بخور استعمال می شد. (قاموس کتاب مقدس ). بخوردان . عودسوز. مجمر. مجمرة. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مجمره را آتش لطیف بر افروخت عود به پروار بر نهاد و همی سوخت . دقیقی (یادداشت به خط ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَم َ ] (اِخ ) ابن جعفربن موسی بن یحیی بن خالدبن برمک معروف به جحظه و مکنی به ابوالحسن . ابن خلکان آرد: ابوالحسن احمدبن جعفربن موسی بن یحیی بن خالدبن برمک معروف به جحظه ٔ برمکی ندیم فاضل و صاحب فنون و اخبار و نجوم و نوادر بود و ابونصربن المرز...