کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بخورات پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بخورات
لغتنامه دهخدا
بخورات . [ ب َ / ب ُ ] (ع اِ) ج ِ بخور. داروهایی که در بخور دادن بکار می برند. (ناظم الاطباء). و رجوع به بخور شود.
-
جستوجو در متن
-
بخورالاکراد
لغتنامه دهخدا
بخورالاکراد. [ ب َ / ب ُ رُل ْ اَ ] (ع اِ مرکب ) گیاهی است علفی ، پایا، به ارتفاع 60 سانتیمتر تا یک متر (در محیطهای مساعد تا 2 متر) که در مزارع مرطوب ، چمنزارها، جنگلها و گاهی درلای تخته سنگهای سواحل دریا می روید. ساقه های آن شیاردار و برگهایش با پهن...
-
طلسمات
لغتنامه دهخدا
طلسمات . [ طِ ل ِ ] (ع اِ) ج ِ طلسم : به کیمیا و طلسمات میر ابومنصورطلسمهای سکندر همی کند ویران . فرخی .- علم طلسمات ؛ دانشی است که از آن چگونگی درآمیختگی قوای فعاله ٔ عالیه بقوای منفعله ٔ سافله شناخته میشود تا بوسیله ٔ آن فعل غریبی در عالم کون و فس...
-
اصحاب رأس
لغتنامه دهخدا
اصحاب رأس . [ اَ ب ِ رَءْس ْ ] (اِخ ) ابن الندیم هنگام بحث درباره ٔ حرانیان از گفته ٔ مأمون خطاب به آنان گوید: فانتم اذاً الزنادقة عبدةالاوثان ، و اصحاب الرأس فی ایام الرشید والدی ... سپس همو در ضمن عنوان حکایة فی الرأس آرد: و آن سر انسانی است که...
-
بخور
لغتنامه دهخدا
بخور. [ب َ ] (ع اِ) آنچه بدان بوی دهند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنچه بدان بوی دهند و بوی خوش پراکنده کند. (ناظم الاطباء). هرچه بوی دود آن گرفته شود از صمغها و چیزهای خوشبو. (از اقرب الموارد). آنچه از آن بو دهند. خوشبویی که از سوختن بعض ادویه حاصل ...
-
لک
لغتنامه دهخدا
لک . [ ل ُ / ل َ / ل َک ک ] (اِ) صمغ حشیشة یلزق به السکین ، حارّ یابس فی الاولی . (بحر الجواهر). صمغ گیاهی است که به مرو شباهتی دارد و سرخ میباشد. (برهان ). آن دارو باشد که کارد بدان در دسته استوار کنند. (اوبهی ). لکا (توسعاً). دوز. دوژ. دوزه . دوژه ...
-
بیضة
لغتنامه دهخدا
بیضة. [ ب َ ض َ ] (ع اِ) تخم مرغ . ج ، بیض ، بیوض ، بیضات . (منتهی الارب ). یکی بیض . تخم پرنده و جز آن . (از اقرب الموارد). تخم مرغ . خاگ . مرغانه . چوزی . تخم (از مرغ و مرد). (یادداشت مؤلف ).- بیضةالدیک ؛ تخم خروس ، گویند بمعنی بیضةالعقر است چه ت...