کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بخور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بخور
/bo(e)xor/
معنی
دارای اشتهای زیاد برای غذا؛ بااشتها؛ پُرخور.
〈 بخورونمیر: [عامیانه] مقدار بسیار کم غذا یا پول که بهسختی خوراک و معاش شخص را تٲمین میکند؛ خوراک اندک.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بخار آب
۲. کندر، عود
دیکشنری
incense
-
جستوجوی دقیق
-
بخور
واژگان مترادف و متضاد
۱. بخار آب ۲. کندر، عود
-
بخور
واژگان مترادف و متضاد
پرخور، شکمو، پراشتها ≠ کماشتها
-
بخور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عامیانه] bo(e)xor دارای اشتهای زیاد برای غذا؛ بااشتها؛ پُرخور.〈 بخورونمیر: [عامیانه] مقدار بسیار کم غذا یا پول که بهسختی خوراک و معاش شخص را تٲمین میکند؛ خوراک اندک.
-
بخور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: بَخور] [قدیمی] boxur ۱. رنگ خاکستری سیر؛ تیرهرنگ.۲. (صفت) هرچیزی که به رنگ خاکستر باشد.
-
بخور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: بَخور] boxur ۱. بخار آب گرم.۲. (پزشکی) دارویی که آن را جوشانده و بخارش را استنشاق میکنند.۳. [قدیمی] هر مادۀ صمغی که آن را برای ایجاد بوی خوش در آتش میریزند.〈 بخور مریم: (زیستشناسی) = گل۱ 〈 گل نگونسار
-
بخور
فرهنگ فارسی معین
(بِ یا بُ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - هر ماده ای که در آتش ریزندو بوی خوش دهد. 2 - صمغ درخت روم که بخور آن خوشبو است . 3 - در فارسی ، هر دارویی که جوشانده و بخار آن استشمام گردد. 4 - بخار آب گرم یا داروی جوشانده که برای مرطوب کردن و ضدعفونی کردن هوا مورد است...
-
بخور
فرهنگ فارسی معین
(بُ خُ) (ص .) 1 - رنگ خاکستری سیر. 2 - هر چیز به رنگ خاکستر.
-
بخور
لغتنامه دهخدا
بخور. [ ب ِ / ب ُ خَوْر / خُرْ ] (ص مرکب ) بسیارخوار. مقابل نخور: آدم بخوری است . (یادداشت مؤلف ).
-
بخور
لغتنامه دهخدا
بخور. [ب َ ] (ع اِ) آنچه بدان بوی دهند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنچه بدان بوی دهند و بوی خوش پراکنده کند. (ناظم الاطباء). هرچه بوی دود آن گرفته شود از صمغها و چیزهای خوشبو. (از اقرب الموارد). آنچه از آن بو دهند. خوشبویی که از سوختن بعض ادویه حاصل ...
-
بخور
دیکشنری عربی به فارسی
بخور دادن به , سوزاندن , بخور خوشبو , تحريک کردن , تهييج کردن , خشمگين کردن
-
بخور
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: bexa طاری: bexo طامه ای: boxâ طرقی: bexor کشه ای: bexo نطنزی: baxo
-
بخور
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: bexa طاری: bexo طامه ای: boxâ طرقی: bexo کشه ای: bexo نطنزی: baxo
-
بخور
لهجه و گویش تهرانی
پرخور
-
بخور
واژهنامه آزاد
Face steaming.