کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بخنوه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بخنوه
لغتنامه دهخدا
بخنوه . [ ب َ ن َ وَ / ب ُ ] (اِ) برق و آن درخشندگی است که بیشتر بوقت باریدن بهم می رسد. (از برهان قاطع) (از آنندراج ): الاکتلال ؛ درخشیدن بخنوه . (تاج المصادر بیهقی از مؤلف ). الومیض ، الومض ، الومضان ؛ درخشیدن بخنوه . (تاج المصادر بیهقی از مؤلف )...
-
جستوجو در متن
-
ومضان
لغتنامه دهخدا
ومضان . [ وَم َ ] (ع مص ) ومض . ومیض . درخشیدن برق بی آنکه پراکنده گردد در ابر. (اقرب الموارد). درخشیدن بخنوه . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). رجوع به ومض شود.
-
ومیض
لغتنامه دهخدا
ومیض . [ وَ ] (ع مص ) ومض . ومضان . درخشیدن برق بی آنکه پراکنده گردد در ابر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). درخشیدن بخنوه . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به ومض و ومضان شود.
-
ومض
لغتنامه دهخدا
ومض . [ وَ ] (ع مص ) ومیض . ومضان . درخشیدن برقی بی آنکه پراکنده گردد در ابر، و آنچه از برق در نواحی ابر پراکنده گردد آن را خفو گویند، و آنچه به درازا درخشد و ابر را شکافد آن را عقیقه خوانند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). درخشیدن بخنوه . ...
-
مصوع
لغتنامه دهخدا
مصوع . [ م ُ ] (ع مص ) مصع. (ناظم الاطباء). رفتن . (آنندراج ). رجوع به مصع شود. || بشدن شیر شتر. (تاج المصادر بیهقی ). رفتن و بازگشتن شیر از پستان ناقه . (منتهی الارب ). || جنبانیدن دنبال .(تاج المصادر بیهقی ). || سپری شدن سرما وهر چیزی . (آنندراج )....
-
اکتلال
لغتنامه دهخدا
اکتلال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) درخشیدن برق . گویند: اکتل الغمام بالبرق ؛ درخشید ابر و برق زد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). درخشیدن برق . (آنندراج ). درخشیدن بخنوه . (تاج المصادر بیهقی ). تبسم ابر. برق . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || گماریدن ...
-
برق
لغتنامه دهخدا
برق . [ ب َ ] (ع اِ) ابرنجک . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). روشنیی که آنرا بفارسی درخش گویند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آتشک . (برهان ). آتشه . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). آذرخش . آذرگشسب . برخ . بخنوه . (ناظم الاطباء). آذرخش . (منتهی الارب ). ارتجک . بومه ....