کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بخنو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بخنو
/ba(o)xno[w]/
معنی
۱. تندر؛ رعد: ◻︎ چون به بانگ آید از هوا بخنو / می خور و بانگ رود و چنگ شنو (رودکی: ۵۴۶).
۲. هرچیز غرنده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بخنو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بخنور، بخنوه، بختو، بختوه، بختور، پخنو› [قدیمی] ba(o)xno[w] ۱. تندر؛ رعد: ◻︎ چون به بانگ آید از هوا بخنو / می خور و بانگ رود و چنگ شنو (رودکی: ۵۴۶).۲. هرچیز غرنده.
-
بخنو
لغتنامه دهخدا
بخنو. [ ب َ ن َ/ نُو ] (اِ) رعد. (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ اسدی نخجوانی ). تندر. (فرهنگ رشیدی ) : چون ببانگ آید از هوا بخنومی خور و بانگ چنگ و رود شنو. رودکی .عاجز شود از اشک و غریومن هر ابر بهار گاه با بخنو. رودکی ...
-
جستوجو در متن
-
بختو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] boxtu ۱. رعد؛ تندر.۲. = بخنو
-
بحتو
لغتنامه دهخدا
بحتو. [ ] (اِ) رعد. و رجوع به بخنو شود. (یادداشت مؤلف ).
-
بخنور
لغتنامه دهخدا
بخنور. [ب َ ] (اِ) رعد. (فرهنگ اوبهی ). رجوع به بخنو شود.
-
بخنورور
لغتنامه دهخدا
بخنورور. [ ب َ نوز وَ ] (ص مرکب ) رعددار. دارای رعد : عاجز شود ز اشک دو چشم و غریو من ابر بهارگاهی و بخنورور مطر . (از یادداشت مؤلف ).و رجوع به بخنو شود.
-
بختوه
لغتنامه دهخدا
بختوه . [ ب ُ / ب َ ] (اِ) هرچیز غرنده . (برهان قاطع) (آنندراج ). بختو. بختور. (فرهنگ جهانگیری ). || هر جانور درنده . (ناظم الاطباء). || رعد. (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || برق . (شرفنامه منیری )(فرهنگ نظام ). و رجوع به بختو و بخنو و بختو...
-
بخنوه
لغتنامه دهخدا
بخنوه . [ ب َ ن َ وَ / ب ُ ] (اِ) برق و آن درخشندگی است که بیشتر بوقت باریدن بهم می رسد. (از برهان قاطع) (از آنندراج ): الاکتلال ؛ درخشیدن بخنوه . (تاج المصادر بیهقی از مؤلف ). الومیض ، الومض ، الومضان ؛ درخشیدن بخنوه . (تاج المصادر بیهقی از مؤلف )...
-
رعد
لغتنامه دهخدا
رعد. [ رَ ] (ع اِ) بانگ ابر. (از اقرب الموارد) (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52). تندر. ج ، رُعود. (مهذب الاسماء). تندر و بانگ ابر و صدای غرشی که همراهی می کند برق را. تندر و آواز ابر که بخنود نیز گویند. (ناظم الاطباء). آواز آسمان در وقت باران . (لغت ...
-
ابر
لغتنامه دهخدا
ابر.[ اَ ] (اِ) مه دروا در جو که بیشتر به باران بدل شود. سحاب . سحابه . میغ. غیم . غمام . غمامه . عنان . (دهار). بارقه . مزن . غین . توان . عارض . اسهم : درخش ار نخندد بگاه بهارهمانا نگرید چنین ابر زار. ابوشکور.پوپک دیدم بحوالی سرخس بانگک بربرده به ا...
-
هر
لغتنامه دهخدا
هر. [ هََ ] (ص مبهم ) کل . همه . تمام . (یادداشت به خط مؤلف ). افاده ٔ معنی عموم دهد همچون هرجا وهرکس و مانند آن . (برهان ). ترجمه ٔ کل هم هست . (برهان ). پیش از اسم عام درآید و حکم آن اسم را در همانندان آن تعمیم دهد و نیز بر سر عدد درآید و حکمی را ...