کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بخت گشا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بخت آویز
لغتنامه دهخدا
بخت آویز. [ ب َ ] (نف مرکب )بخت آویزنده . بخت رسان . طالعآور. طالعانگیز. که بخت بدو آویخته باشد. قرین بخت . مقارن اقبال : به پیروزی و بهروزی همی زی با دل افروزی بدولتهای ملک انگیز و بخت آویز اخترها.منوچهری .
-
بخت النصر
لغتنامه دهخدا
بخت النصر. [ ب ُ تُن ْ ن َص ْ ص َ ] (اِخ ) نام دو تن از پادشاهان معروف بابل . رجوع به بختنصر شود.
-
بخت برگشته
لغتنامه دهخدا
بخت برگشته . [ ب َ ب َ گ َ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) بی چاره . مدبر. برگشته بخت . نگون بخت . (آنندراج ). بدبخت . (ناظم الاطباء). وارون بخت : همی زار بگریست بر کشتگان بر آن داغدل بخت برگشتگان . فردوسی .یکی گمره بخت برگشته ام ز گم گشتن راه سرگشته ام . اسدی...
-
بخت بلند
لغتنامه دهخدا
بخت بلند. [ ب َ ب ُ ل َ ] (ص مرکب ) که بخت بلند دارد. بلندبخت . مقبل .
-
بخت بیدار
لغتنامه دهخدا
بخت بیدار. [ ب َ ] (ص مرکب ) بیداربخت . بختاور. مقابل خوابیده بخت . (آنندراج ). خوشبخت و با اقبال . (ناظم الاطباء).
-
بخت کور
لغتنامه دهخدا
بخت کور. [ ب َ ] (ص مرکب ) کوربخت . که بخت خوب ندارد. شوم بخت . بداختر. بدبخت . زن که شوی خوب نداشته باشد. (از یادداشت های لغتنامه ).- بخت کور شدن ؛ کوربخت شدن . بدبخت گشتن . شوم بخت شدن : نه هر کز پی شیر شد خورد گوربسا کس که از شیر شد بخت کور.اسدی ...
-
بخت کوری
لغتنامه دهخدا
بخت کوری . [ ب َ ] (حامص مرکب ) کوربخت بودن . || شوی خوب نداشتن زن . بدبختی زن : ز دولا کرد آب اندر خنوری که شویدجامه را هر بخت کوری .شهابی (سهانی ؟) (از فرهنگ اسدی ).
-
بخت گشایی
لغتنامه دهخدا
بخت گشایی . [ ب َ گ ُ ] (حامص مرکب ) گشودن بخت بسته . باز کردن بخت بسته ٔ کسی . || عملی سحری برای شوهر کردن دختران . توسل به طلسم و جادویی برای شوی رفتن دختر. عمل ساحران و دعانویسان .- دعای بخت گشایی ؛ دعا که به نیت به شوهر رفتن دختران دهند. (یادداش...
-
بخت ور
لغتنامه دهخدا
بخت ور. [ ب َ وَ ] (ص مرکب ) (از: بخت + ور) بختیار. دولتمند. بختاور. (آنندراج ) . صاحب بخت . (برهان قاطع). مقبل . (ناظم الاطباء). مُطعم . (منتهی الارب ). خوش بخت . سعید. بخت مند. دولتی . حظی . مرزوق : آنکه ترازوی سخن سخته کردبختوران را به سخن پخته کر...
-
بهترین بخت
لغتنامه دهخدا
بهترین بخت . [ ب ِ ت َ ب َ ] (ص مرکب )... و بهترین بخت بمعنی نیکبخت و کسی که بخت او بهتر باشد از بخت دیگران . (آنندراج ) (از بهار عجم ). نیکبخت و سعادتمند و آنکه بخت و طالع وی از دیگران بهتر باشد. (ناظم الاطباء) : بدو گفت کای بهترین بخت من سزاوار پیر...
-
تیره بخت
لغتنامه دهخدا
تیره بخت . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) بدبخت وسیاه بخت . (ناظم الاطباء). تیره روز. شقی : یکی را چنین تیره بخت آفریدیکی را سزاوار تخت آفرید. فردوسی .وزآن پس بدو گفت کای تیره بخت رسانم ترا من به تاج و به تخت . فردوسی .مکن ز گردش گیتی شکایت ای درویش که تیره ب...
-
تنگ بخت
لغتنامه دهخدا
تنگ بخت . [ ت َ ب َ ] (ص مرکب ) کم بخت و بی نصیب و بدبخت و تهی دست . (ناظم الاطباء) : مگر تنگ بختت فراموش شدچو دستت در آغوش آغوش شد؟ (بوستان ).رجوع به تنگ بختی و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
خجسته بخت
لغتنامه دهخدا
خجسته بخت . [ خ ُ ج َ ت َ / ت ِ ب َ ] (ص مرکب ) مبارک سرنوشت . بخت خجسته . بخت مبارک . بخت میمون : خجسته بخت بر او آفرین کند شب و روزکند فریشته بر آفرین او آیین . فرخی .کسی که چنگ زد اندر خجسته خدمت اوخجسته بخت شد و کام خویش کرد بچنگ .فرخی .
-
خشکی بخت
لغتنامه دهخدا
خشکی بخت . [ خ ُ ی ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ادبار و بدبختی . (آنندراج ). بد طالعی : خشکی بخت فرومایه طلسمی بسته ست کابم از سرگذرد لیک لبم تر نشود.(از آنندراج ).
-
خفته بخت
لغتنامه دهخدا
خفته بخت . [ خ ُ ت َ / ت ِ ب َ ] (ص مرکب ) با بخت خفته . بدبخت . کنایه از فقیر و بی اقبال : دی فرد و خفته بخت سوی ار من آمدم امروز جفت نعمت بسیار میروم .خاقانی .