کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بخت آفرید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سیه بخت
لغتنامه دهخدا
سیه بخت . [ ی َه ْ ب َ ] (ص مرکب ) تیره بخت . بدبخت : بدو گفت سهراب آزادگان سیه بخت گودرز کشوادگان . فردوسی .ز قسمت ازلی چهره ٔ سیه بختان بشست و شوی نگردد سفید این مثل است .حافظ.
-
شوریده بخت
لغتنامه دهخدا
شوریده بخت . [ دَ / دِ ب َ ] (ص مرکب ) مدبر و بدبخت . (آنندراج ). بدبخت و بدطالع. (ناظم الاطباء). بخت برگشته : فغان کرد کای ترک شوریده بخت که ننگی تو بر کشور و تاج و تخت .فردوسی .در گنج آن ترک شوریده بخت سپردم شما را بکوشید سخت . فردوسی .سواران ماهوی...
-
بخت آزماییدن
لغتنامه دهخدا
بخت آزماییدن . [ ب َ زْ / زِ دَ ] (مص مرکب ) بخت آزمائیدن . آزمودن بخت . امتحان کردن بخت : بختور از طالع جوزا برآی جوز شکن آنگه و بخت آزمای .نظامی .
-
بخت اردشیر
لغتنامه دهخدا
بخت اردشیر. [ ب َ ت ِ اَ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تخت اردشیر. نوایی از موسیقی . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به تخت اردشیر شود. در دو بیت ذیل از منوچهری تخت اردشیر باید بخت اردشیر باشد. (از یادداشت مؤلف در حاشیه ٔ نسخه ٔ منوچهری )...
-
بخت اردشیر
لغتنامه دهخدا
بخت اردشیر. [ ب ُ ت ِ اَ دِ ] (اِخ ) نام جایی در ساحل دریای فارس . کریستنسن گوید: بموجب روایت کارنامک اردشیر اول ، یک آتش ورهران در بخت اردشیر که در ساحل دریا بوده قرار دارد. (از مزدیسنا و ادب پارسی چ 1 ص 234).
-
بخت برگشتن
لغتنامه دهخدا
بخت برگشتن . [ ب َ ب َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) وارون شدن بخت . گشته شدن اقبال : یکایک ازو بخت برگشته شدبه دست یکی بنده بر کشته شد. فردوسی .آدمی را که بخت برگردد...
-
بخت نرسه
لغتنامه دهخدا
بخت نرسه . [ ب ُ ت ِ ن ِ س ِ ] (اِخ ) بخت النصر. (مجمل التواریخ و القصص ص 436). و رجوع به بختنصر شود.
-
بخت نرسی
لغتنامه دهخدا
بخت نرسی . [ ب ُ ت ِ ن ِ ] (اِخ ) ابن البلخی در فارسنامه گوید اصل نام بخت النصر است . اما مصحف آن است . رجوع به تاریخ سیستان ص 34 و تاریخ گزیده ص 95 و رجوع به بختنصر شود.
-
بخت آباد
لغتنامه دهخدا
بخت آباد. [ ] (اِخ ) آبادیی نزدیک دریاچه ٔ ارومیه . (از جغرافیای سیاسی کیهان ).
-
بخت آباد
لغتنامه دهخدا
بخت آباد. [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان درزآب بخش حومه ٔ شهرستان مشهد در 6هزارگزی شمال باختری مشهد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
بخت آزما
لغتنامه دهخدا
بخت آزما. [ ب َ زْ / زِ ] (نف مرکب ) بخت آزمای . که بخت خود را آزماید. آزماینده ٔ بخت .
-
بخت آزمای
لغتنامه دهخدا
بخت آزمای . [ ب َ زْ/ زِ ] (نف مرکب ) رجوع به بخت آزما شود : بعد بسی گردش بخت آزمای او شده وآوازه ٔ عدلش بجای .نظامی .
-
بخت آزمایی
لغتنامه دهخدا
بخت آزمایی . [ ب َ زْ / زِ ] (حامص مرکب ) بخت آزمائی . آزمودن بخت . (آنندراج ). امتحان بخت . امتحان و آزمایش بخت و اقبال کسی . (ناظم الاطباء). اقبال و طالع خویش به آزمون درآوردن : که برخیز و بخت آزمایی بکن هلاک چنان اژدهایی بکن . نظامی . || لاتار آزم...
-
بخت آور
لغتنامه دهخدا
بخت آور. [ ب َ وَ ] (نف مرکب ) بختاور. خوشبخت . نیکبخت . که بخت موافق دارد. برابر بدبخت . دولتمند. فیروزبخت . بختیار. با طالع خوب . جوانبخت . (آنندراج ) : هنرها ز بدبخت آهو بودز بخت آوران زشت ، نیکو بود. ابوشکور بلخی .بزیر اندرون بود هامون و دشت که ب...
-
بخت آویز
لغتنامه دهخدا
بخت آویز. [ ب َ ] (نف مرکب )بخت آویزنده . بخت رسان . طالعآور. طالعانگیز. که بخت بدو آویخته باشد. قرین بخت . مقارن اقبال : به پیروزی و بهروزی همی زی با دل افروزی بدولتهای ملک انگیز و بخت آویز اخترها.منوچهری .