کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بختی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بختی
/boxti/
معنی
شتر قویهیکل؛ شتر دوکوهانه؛ نوعی شتر تنومند و سرخرنگ بومی شرق ایران: ◻︎ پای مسکین پیاده چند رَوَد / کز تحمل ستوه شد بختی (سعدی: ۹۱).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
casual, chance, chancy, contingent, fluky, fortuitous, random, sporting
-
جستوجوی دقیق
-
بختی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] boxti شتر قویهیکل؛ شتر دوکوهانه؛ نوعی شتر تنومند و سرخرنگ بومی شرق ایران: ◻︎ پای مسکین پیاده چند رَوَد / کز تحمل ستوه شد بختی (سعدی: ۹۱).
-
بختی
فرهنگ فارسی معین
(بُ) ( اِ.) شتر قوی هیکل دو کوهانه .
-
بختی
لغتنامه دهخدا
بختی . [ ب َ ] (اِخ ) از شعرای تبریز که بیشتر عمر خود را در شیراز گذرانده است . (فرهنگ سخنوران ). ازوست :امید جور از تو ندارم چه جای لطف نومیدیم ببین به چه غایت رسیده است .(ازقاموس الاعلام ).
-
بختی
لغتنامه دهخدا
بختی . [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بزینه رودبخش قیدار زنجان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
بختی
لغتنامه دهخدا
بختی . [ ب َ ] (اِخ ) نام یکی از عشایر کرد. بنا بروایت شرفنامه ، کیش یزیدی در میان بسی از طوایف کرد، از آن جمله قسمتی از عشایر بختی و محمودی و دنبلی انتشار داد. (از کرد و پیوستگی نژادی او ص 131).
-
بختی
لغتنامه دهخدا
بختی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به بخت . (ناظم الاطباء). رجوع به بخت شود.
-
بختی
لغتنامه دهخدا
بختی . [ ب ُ ] (اِ) شتر قوی درازگردن متولد از عربی و عجمی منسوب است به بخت نصر. (منتهی الارب ). قسمی شتر. شتر خراسانی . (یادداشت مؤلف ). شتر قوی بزرگ که از جانب خراسان آرند. نوعی شتر قوی بزرگ سرخ که از جانب خراسان آرند و این منسوب به بخت است که پادش...
-
بختی
لغتنامه دهخدا
بختی . [ب ُ ] (اِخ ) لقب ابن عمر کوفی عیار. (منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
نیک بختی
لغتنامه دهخدا
نیک بختی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) سعادت . توفیق . فلاح . خوشبختی : خوبان همه سپاهند اوشان خدایگان است مر نیک بختی ام را بر روی او نشان است . رودکی .که تو نیک بختی ز یزدان شناس مدار از تن خویش هرگز سپاس . فردوسی .نیک بختی هرکه را باشد همه زآن سر بود. فر...
-
اللـه بختی
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی. فارسی] [عامیانه] 'allābaxtki تصادفی؛ برحسب تصادف و اتفاق.
-
الله بختی
فرهنگ فارسی معین
(اَلú لا بَ) (ص نسب .) (عا.) تصادفی ، اتفاقی .
-
اشتر بختی
لغتنامه دهخدا
اشتر بختی . [ اُ ت ُ رِ ب ُ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اشتر خراسانی : از من عجب میکردند که یا بنت ذویب ، این نه آن خر است که با ما براه می آید، این اشتر بُختی است . من گفتم این نه آن خر است این کاری دیگر است . (تاریخ سیستان ).اشتران بختیم اندر سبق مست ...
-
تیره بختی
لغتنامه دهخدا
تیره بختی . [ رِ / رَ ب َ ] (حامص مرکب ) بدبختی . تیره روزی . سیه روزی . شقاوت : کجا کاهلی تیره بختی بودبه او بر همی رنج و سختی بود. فردوسی .رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
سیاه بختی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) ‹سیهبختی› [مجاز] siyāhbaxti تیرهبختی؛ بدبختی.