کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بختور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بختور
/baxtvar/
معنی
صاحب بخت و دولت؛ خوشبخت؛ بختیار: ◻︎ آنکه ترازوی سخن سخته کرد / بختوران را به سخن پخته کرد (نظامی۱: ۲۲).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بختور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹بختاور› [قدیمی] baxtvar صاحب بخت و دولت؛ خوشبخت؛ بختیار: ◻︎ آنکه ترازوی سخن سخته کرد / بختوران را به سخن پخته کرد (نظامی۱: ۲۲).
-
بختور
فرهنگ فارسی معین
(بَ وَ) (ص .) خوشبخت ، بختیار.
-
بختور
لغتنامه دهخدا
بختور. [ ب ُ / ب َ ] (اِ) بختو. رعد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (برهان قاطع). غرنده مثل ابر. (شرفنامه منیری ) : عاجز شود ز اشک دو چشم و غریو من ابر بهارگاهی و بختور در مطیر . رودکی .|| شیر درنده . (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
بخت ور
لغتنامه دهخدا
بخت ور. [ ب َ وَ ] (ص مرکب ) (از: بخت + ور) بختیار. دولتمند. بختاور. (آنندراج ) . صاحب بخت . (برهان قاطع). مقبل . (ناظم الاطباء). مُطعم . (منتهی الارب ). خوش بخت . سعید. بخت مند. دولتی . حظی . مرزوق : آنکه ترازوی سخن سخته کردبختوران را به سخن پخته کر...
-
جستوجو در متن
-
مطعم
لغتنامه دهخدا
مطعم . [ م ُ ع َ ] (ع ص ) بختور و مرزوق . (منتهی الارب ). مرد بختور و مرزوق .(آنندراج ) (ناظم الاطباء). مرزوق . (اقرب الموارد).
-
پیشانی داشتن
لغتنامه دهخدا
پیشانی داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) خوشبخت بودن . اقبال نیکو داشتن . بختور بودن .
-
طالعور
لغتنامه دهخدا
طالعور. [ ل ِ وَ ] (ص مرکب ) خوشبخت . بااقبال . بختور. و رجوع به طالعمند شود.
-
بختبرگشته
واژگان مترادف و متضاد
ادبار، بدبخت، بدطالع، شوربخت، پیشانیسیاه، مدبر، مفلوک ≠ اقبالمند، بختور، خوشاقبال، ستارهدار
-
طالعمند
لغتنامه دهخدا
طالعمند.[ ل ِ م َ ] (ص مرکب ) صاحب اقبال . بختور. طالعور. (آنندراج ). بختیار. آنکه بخت نیک همواره یار او باشد.
-
بختاور
لغتنامه دهخدا
بختاور. [ ب َ وَ ] (نف مرکب ) بخت آور. خوش بخت . مقبل . دولتمند. (ناظم الاطباء). و رجوع به بخت آور و بختور شود.
-
بختکال
لغتنامه دهخدا
بختکال . [ ب َ ] (ص مرکب ) کج بخت . ژولیده طالع. که بختور نیست . (یادداشت های لغتنامه ).
-
بختوه
لغتنامه دهخدا
بختوه . [ ب ُ / ب َ ] (اِ) هرچیز غرنده . (برهان قاطع) (آنندراج ). بختو. بختور. (فرهنگ جهانگیری ). || هر جانور درنده . (ناظم الاطباء). || رعد. (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || برق . (شرفنامه منیری )(فرهنگ نظام ). و رجوع به بختو و بخنو و بختو...
-
بختیار
واژگان مترادف و متضاد
خوشبخت، بختور، سعادتمند، کامیاب، کامیار، محظوظ، خوشاقبال، اقبالمند، ستارهدار، نیکاختر، نیکبخت، همایون ≠ ناکامروا، ستارهسوخته، بداختر، بختبرگشته، بدبخت