کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بخته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بخته
/baxte/
معنی
۱. فربه؛ چاق؛ پرورشیافته.
۲. (اسم) گوسفند نر سه یا چهارساله: ◻︎ چو گرگ باش که چون درفُتَد میان رمه / چه میش چه بره دندانش را چه بخته چه شاک (سوزنی: ۵۹).
۳. پوستکرده؛ هرچه پوست آن را کنده باشند، مانندِ ماش، نخود، کنجد، بره، و گوسفند.
〈 بخته کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] پوست کردن، پوست کندن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. اخته، خایهکشیده، خواجه
۲. پرواری، چاق، فربه
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بخته
واژگان مترادف و متضاد
۱. اخته، خایهکشیده، خواجه ۲. پرواری، چاق، فربه
-
بخته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] baxte ۱. فربه؛ چاق؛ پرورشیافته.۲. (اسم) گوسفند نر سه یا چهارساله: ◻︎ چو گرگ باش که چون درفُتَد میان رمه / چه میش چه بره دندانش را چه بخته چه شاک (سوزنی: ۵۹).۳. پوستکرده؛ هرچه پوست آن را کنده باشند، مانندِ ماش، نخود، کنجد، بره، و گوسفن...
-
بخته
فرهنگ فارسی معین
(بَ تِ) (ص . اِ.) 1 - گوسفند سه ساله یا چهار ساله . 2 - فربه ، چاق .
-
بخته
لغتنامه دهخدا
بخته . [ ب َ ت َ / ت ِ ] (اِ) گوسپند میشینه ٔ نر که دارای دو سال عمر یابیشتر باشد. برّه ٔ دوساله ٔ اخته (در تداول گناباد خراسان ). گوسفند سه ساله یا چهارساله را گویند که نر باشد. (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) (برهان قاطع). گوسفند نر س...
-
واژههای مشابه
-
یک بخته
لغتنامه دهخدا
یک بخته . [ ی َ / ی ِ ب َ ت َ / ت ِ ] (ص نسبی ) زن که یک شوی کرده باشد. زن که یک شوی بیشتر نکرده یعنی شوی او نمرده و یا از شوی طلاق نگرفته و به شوی دیگر نرفته باشد. (یادداشت مؤلف ). || مرد که بیش از یک زن نگرفته است . (یادداشت مؤلف ).
-
بخته کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ)(مص ل .)قوام بخشیدن .
-
یک بخته
فرهنگ فارسی معین
( ~. بَ تِ)(ص .) زنی که در زندگی بیش از یک شوهر نکرده باشد.
-
بخته ای
لغتنامه دهخدا
بخته ای . [ ب َ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ناروئی بخش شیب آب شهرستان زابل . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
یک بخته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه، مجاز] yekbaxte زنی که فقط یکبار شوهر کرده.
-
جستوجو در متن
-
چپش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) čapeš بزغاله؛ بز نر یکساله: ◻︎ میش و بره و بخته و شاک و چپش تو / بگرفت بیابان ز درازا و ز پهنا (سوزنی: رشیدی: چپش).
-
هرزه اندیش
لغتنامه دهخدا
هرزه اندیش . [ هََ زَ / زِ اَ ] (نف مرکب ) بداندیش . غلطاندیش . آنکه رای و اندیشه ٔ درست ندارد : بدین شکرانه داد آن هرزه اندیش دو پانصد بخته ٔ فربی به درویش .نزاری قهستانی .
-
شیرمستی
لغتنامه دهخدا
شیرمستی . [ م َ ] (حامص مرکب ) حالت و صفت شیرمست . دوران تا شش ماهگی بره که از سیر خوردن شیر مادر فربه شده است . (از یادداشت مؤلف ) : بره در شیرمستی خورد بایدکه چون بخته شود گرگش رباید. نظامی .نشاط هر دو در شهوت پرستی به شیر مست ماند از شیرمستی . نظ...
-
شاک
لغتنامه دهخدا
شاک . (اِ) سینه بند زنان را گویند و آن پارچه ای باشد چهارگوشه که پستانهای خود را بدان بندند. (برهان قاطع). سینه بند زنان را گویند و آن را شاماک و شاماکچه و شاماخکه نیز گویند. (آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا). شماخچه . (شرفنامه ٔ منیری )...