کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بختج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بختج
لغتنامه دهخدا
بختج . [ ب ُ ت َ ] (معرب ، اِ) مأخوذ از پخته ٔ فارسی ، دوشابی که چندان جوشانیده شود تا به قوام آمده باشد. ج ، بَخاتِج . (ناظم الاطباء). معرب پخته و آن دوشابی را گویند که چندان بجوشانند که به قوام آید. ج ، بخاتج . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). اصل آن...
-
واژههای مشابه
-
می بختج
لغتنامه دهخدا
می بختج . [ م َ ب ُ ت َ ] (معرب ، اِ مرکب ) مأخوذ از می پخته ٔ فارسی و به معنی آن . (ناظم الاطباء). منظور از آن اغلوقی است وآن عصاره ٔ انگور است . (از تذکره ٔ ضریر انطاکی ص 335). معرب می پخته . می پخته . طلاء. می فختج . سیکی . مثلث . مصنف . طیلاء. م...
-
جستوجو در متن
-
بخاتج
لغتنامه دهخدا
بخاتج . [ ب َ ت ِ ] (ع اِ) بختج ها. معرب پخته ، و آن دوشابی را گویند که چندان بجوشانند که به قوام آید. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). و رجوع به بختج شود.
-
فختج
لغتنامه دهخدا
فختج . [ ف ُ ت َ / ف َ ت َ ] (معرب ، ص ) معرب پخته . رجوع به می پخته شود. (یادداشت بخط مؤلف ). بختج است که در پیش گذشت . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). مطبوخ . (اقرب الموارد). رجوع به پخته شود.
-
جوشانده
لغتنامه دهخدا
جوشانده . [ دَ/ دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از جوشاندن . جوشانیده . بجوش آورده . || دارویی که آنرا در آب جوشانیده باشند و عصاره ٔ آنرا برای معالجه بمریض دهند. (فرهنگ فارسی معین ). آب داروهای نباتی که چون منضج به مریض دهند مثل گل بنفشه ، گل گاوزبان ، گل ن...
-
می پخته
لغتنامه دهخدا
می پخته . [ م َ / م ِ پ ُ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) دوشاب . (ناظم الاطباء). به معنی دوشاب است . (برهان ). || دوشاب قوام آورده . (ناظم الاطباء). دوشابی را گویند که چندان بجوشانند که به قوام آید. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). || رب . (دهار). || م...
-
پخته
لغتنامه دهخدا
پخته . [ پ ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف )مطبوخ . قدیر که به آتش گرم و نرم شده باشد سهولت خوردن و هضم را. با حرارت قابل خوردن شده : عمری ای نابکار چون غلبه روی چونانکه پخته تفشیله . منجیک .یکی پای بریان ببرد از بره همه پخته چیزی که بد یکسره . فردوسی .آن دیگ پخ...