کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بخاک افتادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بخاک برابر کردن
لغتنامه دهخدا
بخاک برابر کردن . [ ب ِ ب َ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نیست و نابود کردن . خراب ساختن . (آنندراج ). همسان کردن با خاک . با خاک یکسان و هم ارزش ساختن : چو سرو ناز تو مشکین لباس در بر کردمرا چو سایه به خاک سیه برابر کرد.ساحری .
-
پوزه بخاک مالیدن
دیکشنری فارسی به عربی
مرغ
-
جستوجو در متن
-
prostration
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دزدی، درماندگی، بخاک افتادن، دمر بودن
-
خاک شدن
لغتنامه دهخدا
خاک شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از خویشتن را هیچ و ناچیز پنداشتن : در بهاران کی شودسرسبز سنگ خاک شو تا گل بروید رنگ رنگ . مولوی .ای برادر چو عاقبت خاک است خاک شو پیش از آنکه خاک شوی . سعدی .ازین خاکدان بنده ای پاک شدکه در پای کمتر کسی خاک شد. س...
-
خاک
لغتنامه دهخدا
خاک . (اِ) یکی از عناصر اربعه است و به عربی تراب خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 369) (فرهنگ جهانگیری ). بر طبق رأی قدماء طبیعت آن سرد و خشک است و آنها می پنداشتند که طرز قرار گرفتن عناصر بترتیب زیر است : ابتداء کره ٔخاک است بر رو...
-
پرتاب
لغتنامه دهخدا
پرتاب . [ پ َ ] (اِ) تیر پرتاب . نوعی تیر که آنرا بسیار دور توان انداخت . (برهان ). مرّیخ . تیرپرتاب . (ملخص اللغات حسن خطیب ) (دهّار) : اگر خوانند آرش را کمانگیرکه ازساری بمرو انداخت او تیرتو اندازی بجان من ز گوراب همی هر ساعتی صد تیر پرتاب . فخرالد...
-
دام
لغتنامه دهخدا
دام . (اِ) فخ . (دهار) (لغت نامه ٔ مقامات حریری ) (منتهی الارب ). تله . نَژَنک . (برهان ). حباله . اُحبول . اُحبولة. (منتهی الارب ). لاتو. (برهان ).تله که آلت گرفتار شدن حیوانات است . پایدام . مِصیدَة. (منتهی الارب ). چیزی که جانوران فریب خورده بدان ...
-
اردوان
لغتنامه دهخدا
اردوان . [ اَ دَ ] (اِخ ) رئیس قراولان مخصوص خشیارشا، شاهنشاه هخامنشی . وی در سال 466 ق .م . کنگاشی بر ضد شاه ترتیب داده خواجه ای را میتری دات (مهرداد) نام در آن داخل کرد.کتزیاس نام این خواجه را اسپاتامیترس نوشته است . اردوان بدستیاری خواجه ٔ مزبور ش...
-
خون
لغتنامه دهخدا
خون . (اِ) مایعی است سرخ رنگ در بدن جانداران و آن یکی از اخلاط اربعه است بنزدقدما. (یادداشت مؤلف ). دم . (از برهان قاطع). ماده ای قرمزرنگ و سیال که در رگهای بدن (وریدها + شریانها) جریان دارد و مرکب است از دو قسمت : 1 - سلولهای کوچکی بنام «گلبول قرمز...
-
شیشه
لغتنامه دهخدا
شیشه . [ شی ش َ / ش ِ ] (اِ) زجاج . آبگینه . زجاجه . (یادداشت مؤلف ). جسمی صلب و غیرحاجب (حاکی ) ماوراء و بیرنگ که آنرا از ذوب شن مخلوط با پتاس و سود حاصل می کنند و از آن ظروف و اوانی و عینک و جز آن می سازند و یکی از مواد گرانبهایی است که در تملک ان...
-
درآمدن
لغتنامه دهخدا
درآمدن . [ دَ م َ دَ ] (مص مرکب ) داخل شدن . درون شدن . درون رفتن . ورود کردن . وارد شدن . وارد گشتن . به درون شدن . فروشدن . بدرون آمدن . اندرآمدن . دخول کردن . داخل گردیدن . اِتِّلاج . اِدِّخال . (منتهی الارب ). انخراط. (دهار). اندخال . اندکام . ان...
-
خشم
لغتنامه دهخدا
خشم . [ خ َ / خ ِ ] (اِ) غضب . (ناظم الاطباء). غیظ. قهر. سَخَط، مقابل خشنودی . (یادداشت بخط مؤلف ). وُروت . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) : صورت خشمت ار ز هیبت خویش ذره ای را بخاک بنمایدخاک دریا شود بسوزد آب بفسرد آفتاب و بشجاید. دقیقی نهاده بکوت و ...
-
پشت
لغتنامه دهخدا
پشت . [ پ ُ ] (اِ) قسمت خلفی تن از کمر به بالا. ظهر.اَزْر. قرا. قری . قَروان و قَرَوان . حاذ. مطا. قصب .سَراة. قَرقَر. قِرقری ّ. (منتهی الارب ) : پشت خوهل سر تویل و روی بر کردار قیر ساق چون سوهان و دندان بر مثال دستره . غواص (از لغت نامه ٔ اسدی ).بست...
-
درکشیدن
لغتنامه دهخدا
درکشیدن . [ دَ ک َ / ک ِ دَ ](مص مرکب ) کشیدن . ساختن . برآوردن . محیط کردن . گرد چیزی درآوردن ، چون دیوار و سور : حدود بخارادوازده فرسنگ است اندر دوازده فرسنگ و دیواری به گرد این همه در کشیده به یک باره . (حدود العالم ). باکالیجار بترسید و سوری استو...
-
دامن
لغتنامه دهخدا
دامن . [ م َ ] (اِ) دامان . ذیل . (دهار). آن قسمت از قبا و ارخالق و سرداری و جز آن که از کمر بزیر آویزد. از کمر به پایین هر جامه . قسمت پایین قبا و غیره از سوی پیش . قسمت سفلای قبا و غیره از قدام . قسمت پایین جامه . رفل . (منتهی الارب ). قسمت پیش از ...