کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بخاو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بخاو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] boxāv = بخو
-
بخاو
لغتنامه دهخدا
بخاو. [ ب ُ ] (اِ) بخو. (یادداشت مؤلف ). آن قید که بپای یا دست بندند. کند. شکال . بزبان ترکی . چیزی است از آهن مثل زنجیر که در پای گنهکاران و ستوران واسب کنند و آنرا زاولانه و زولانه نیز گویند و به هندی پیکرا و ببری گویند. (یادداشت مؤلف ). عبارت از...
-
جستوجو در متن
-
بخو
لغتنامه دهخدا
بخو. [ ب ُ خ َ/ ب ِ خُو / ب ُ خُو ] (اِ) حلقه و زنجیری که دست و پای چهارپایان را بدان بندند. بخاو. (فرهنگ فارسی معین ). پایبند اسب و آن طنابی است کوتاه که یک سر آن بر شتالنگ اسب بندند و سر دیگر بر حلقه ٔ میخ طویله که بر زمین کوفته اند استوار کنند. شک...
-
خاو
لغتنامه دهخدا
خاو. (اِ) پرز. زغب . کرک . || پرز مخمل . (از ناظم الاطباء). || لغت دیگری است در خواب : گر خری دیوانه شد یک دم ّ گاوبر سرش چندان بزن کاید بخاو.مولوی .
-
زولانه
لغتنامه دهخدا
زولانه . [ زَ / زُو ن َ / ن ِ ] (اِ) بمعنی زاولانه است و آن آهنی باشد که بر پای گنه کاران نهند و بر پای ستوران نیز کنند و به ترکی «بخاو» گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). همان زاولانه که بر پای مجرمان نهند. (انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به زاولانه و زور...
-
زاولانه
لغتنامه دهخدا
زاولانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) بندهای آهنین که در پای بندیان و مردم گریزپای نهند. (شرفنامه ٔ منیری ). بندی است از آهن که بر پای ستور و مردم دیوانه و مجرم نهند. (آنندراج ). بند آهنی است که بر پای ستوران و گریزپایان نهند و آن را بترکی بخاو گویند. (برهان ...
-
توره
لغتنامه دهخدا
توره . [ رَ / رِ ] (اِ) جانوری است که او را شغال گویند. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از شرفنامه ٔ منیری ) (از ناظم الاطباء). ابن آوی . (ربنجنی ). پهلوی تورک به معنی شغال یا تورک و بلوچی تولاگ و تولاغ و...
-
خرده گاه
لغتنامه دهخدا
خرده گاه . [ خ ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) بندگاه سر دست و پای اسب و استر و خر و امثال آن باشدکه چدار و بخاو بر آن نهند و ریسمان بر آن بندند. (از برهان قاطع) (از آنندراج ). موضع بالای سم اسپ و استر و خر و امثال آن باشد که چدار و اشکیل بر آن بندند. (از آنن...
-
شکال
لغتنامه دهخدا
شکال . [ ش ِ ] (ع اِ) چدار و ریسمانی که بر دست و پای استر و اسب بدخصلت بندند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ) (برهان ). ریسمانی که بر دست و پای اسب و شتر بربندند. (غیاث ). زانوبند اسب . (از مجمل اللغة). پابند. پای بند. زانوبند اسب و جز آن . بِخو ...
-
تاتوره
لغتنامه دهخدا
تاتوره . [ رَ / رِ ] (اِ) چدار و ریسمانی که بر دست و پای اسب و استر گذارند. (آنندراج ) (انجمن آرا). چدار و بخاوی باشد از آهن و ریسمان که بر دست و پای اسب و استر گذارند. (برهان ). شکل و بخاو که بر دست و پای اسب گذارند. چدار و بندی که بر دست و پای چارپ...
-
کند
لغتنامه دهخدا
کند. [ ک ُ ] (ص ) دلیر و پهلوان و مردانه و شجاع . (برهان ) (ناظم الاطباء). پهلوان و دلاور که کندآور نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ). پهلوان و دلیر و مردانه بود و آن را کندآور نیز خوانند. (جهانگیری ). پهلوان جنگی که حریف و دشمن جنگی خود را کند آورد و عاجز ک...
-
خرده
لغتنامه دهخدا
خرده . [ خ ُ دَ / دِ ] (ص ، اِ) ریزه هر چیز را گویند. (برهان قاطع). ریزه ٔ هر چیز از قبیل چوب و امثال آن . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). ریزه ٔ هر چیز از نان و امثال آن . کسره . (یادداشت مؤلف ) : در عقل واجب است یکی کلی این نفسهای خرده ٔ اجزا را. ...