کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بحیح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بحیح
لغتنامه دهخدا
بحیح . [ ب َ ] (ع از اتباع ) شحیح . (ناظم الاطباء). بحیح شحیح ؛ حریص . بخیل . (ناظم الاطباء). شحیح بحیح ، از اتباع است یعنی ثانی به معنی اول . (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
بهیه
فرهنگ نامها
(تلفظ: behiye) (عربی) تابان ، روشن ؛ فاخر ، شکوهمند .
-
بهیه
واژگان مترادف و متضاد
۱. تابان، روشن ۲. فاخر، شکوهمند
-
بهیه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: بهیَّة] [قدیمی] bahiyye تابان؛ درخشان.
-
بهیه
فرهنگ فارسی معین
(بِ یَّ) [ ع . بهیّة ] (ص .) 1 - روشن ، تابان . 2 - نیکو، زیبا.
-
جستوجو در متن
-
شحیح
لغتنامه دهخدا
شحیح . [ ش َ ](ع ص ) حریص . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بخیل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، شِحاح ، اءَشِحَّة، اَشِحّاء. (اقرب الموارد) : چون امیرش دید گفتش کای وقیح گویمت چیزی منه نامم شحیح . مولوی .- شحیح بحیح ؛ از اتباع است . سخت ح...