کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بحل کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بحل کردن
لغتنامه دهخدا
بحل کردن . [ ب ِ ح ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بخشیدن . آمرزیدن . عفو کردن . گذشتن . اغماض کردن . درگذشتن . حلال کردن : گفت من مستوجب هر عقوبت هستم ... لیکن خواجه [ احمد حسن ] مرا [ حسنک ] بحل کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 182).ببخشای ما را بحل کن پدربفضل و ک...
-
جستوجو در متن
-
پوزش پذیرفتن
لغتنامه دهخدا
پوزش پذیرفتن . [ زِ پ َ رُ ت َ ] (مص مرکب ) قبول پوزش کردن . بحل کردن . بخشیدن : چو بشنید ازو بهمن نیک بخت نپذرفت پوزش ، بر آشفت سخت .فردوسی .
-
بحلی
لغتنامه دهخدا
بحلی .[ ب ِ ح ِ ] (حامص مرکب ) بحل . کلمه ای است که در طلب آمرزش و مغفرت و معذرت و عذرخواهی استعمال می کنند. (ناظم الاطباء). بخشودن . حلال کردن . خشنودی اظهار کردن بمعنی حلالی و حلیت خواستن . (فرهنگ شعوری ). حلال بائی . تحلل . (یادداشت مؤلف ). و رجو...
-
بحلی خواستن
لغتنامه دهخدا
بحلی خواستن . [ ب ِ ح ِ خوا / خات َ ] (مص مرکب ) حلالی خواستن . تحلل . (تاج المصادر بیهقی ). پوزش خواستن . حلیت طلبیدن . حلالی بائی طلبیدن : امیر پشیمان شد و پیر را بنواخت و ازو بحلی خواست و بازگردانیدش . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 462).چونکه نخواهی ازین ...
-
شفاعت کردن
لغتنامه دهخدا
شفاعت کردن . [ ش َ ع َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) توسط کردن . (ناظم الاطباء). تشفّع. (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). وساطت کردن . توسط کردن . (فرهنگ فارسی معین ) : خداوند... دستوری دهد ایشان را تا بی حشمت چونکه خداوند در خشم شود به افراط شفاعت کنند. (ت...
-
حلالی خواستن
لغتنامه دهخدا
حلالی خواستن . [ ح َ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) درخواست کردن حلیت را برای ذمه . (ناظم الاطباء). چون کسی مشرف بمرگ شود استغفار حقوق از دیگران و بحل خواستن او ازیاران . (غیاث ) : زاهد قصه بگفت و جان همی کند فان گفتا من ندانستم و حلالی خواست [ از کشتن زا...
-
ابوالخیر اقطع
لغتنامه دهخدا
ابوالخیر اقطع. [ اَ بُل ْ خ َ رِ اَ طَ ] (اِخ ) التیناتی . یکی از کبار مشایخ صوفیه ، از مردم تینات ، قریه ای به انطاکیه ، و چون یکدست او بریده بود او را اقطع میخواندند و در سبب بریدن دست او گویند آن وقت که در کوههای انطاکیه و حوالی آن بعبادت و طلب مب...
-
عفو کردن
لغتنامه دهخدا
عفو کردن . [ ع َف ْوْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آمرزیدن و بخشیدن . معذور داشتن . پوزش پذیرفتن . معاف کردن . درگذشتن . (ناظم الاطباء). از گناه کسی درگذشتن . بخشودن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عفو شود : بکن عفو یارب گناه ورابیفزای در حشر جاه ورا. فردوسی ....
-
هلیدن
لغتنامه دهخدا
هلیدن . [ هَِ دَ ] (مص )گذاشتن . (برهان ). هشتن . به جایی نهادن : به یک حمله از جایشان بگسلدچو بگسستشان بر زمین کی هلد؟ فردوسی .از بند شبانروزی بیرون نهلَدْشان تا خون برود از تنشان پاک به یک بار. منوچهری (دیوان ص 15). || فروگذاشتن . (برهان ). شاهدی ب...
-
قصاص
لغتنامه دهخدا
قصاص . [ ق ِ ] (ع مص ) مانند آنچه داده باشی بازستدن . || کشنده ٔ یکی را کشتن . (ترجمان ترتیب عادل ). کین کشی به مثل . مُقاصّة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).کشنده را باز کشتن و جراحت کردن عوض جراحت و چیزی را به بدل چیزی فراگرفتن ، و فارسیان به معنی م...
-
اقرار
لغتنامه دهخدا
اقرار. [ اِ ] (ع مص ) ثابت کردن کسی را در کاری . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بگفت بر خود ثابت کردن چیزی را. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بگفت خود ثابت شدن و با لفظ گرفتن و آوردن و کردن و داشتن و دادن مستعمل . (آنندراج ). || ا...
-
دودل
لغتنامه دهخدا
دودل . [ دُ دِ ] (ص مرکب ) دودله . بی ثبات . متردد. مردد. شکاک . مریب . مذبذب . مرتاب . شاک . مقابل یکدل . (یادداشت مؤلف ). کسی را گویند که در امری متردد باشد (برهان ). متفکر و سراسیمه ، برعکس یکدله . (آنندراج ). رجوع به دودله شود.- دودل بودن ؛ ترد...
-
خون
لغتنامه دهخدا
خون . (اِ) مایعی است سرخ رنگ در بدن جانداران و آن یکی از اخلاط اربعه است بنزدقدما. (یادداشت مؤلف ). دم . (از برهان قاطع). ماده ای قرمزرنگ و سیال که در رگهای بدن (وریدها + شریانها) جریان دارد و مرکب است از دو قسمت : 1 - سلولهای کوچکی بنام «گلبول قرمز...
-
تجزیه
لغتنامه دهخدا
تجزیه . [ ت َ ی َ ] (ع مص ) پاره پاره کردن و تقسیم کردن چیزی را. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). جزء جزء کردن چیزی را. (ناظم الاطباء). جزء جزء و پاره پاره کردن .(فرهنگ نظام ). تجزئه ؛ بخش بخش کردن . حدیث : لاتعضیة فی المیراث الا فیما حَمل َ القسم ؛ ای لات...