کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بحل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بحلی
لغتنامه دهخدا
بحلی .[ ب ِ ح ِ ] (حامص مرکب ) بحل . کلمه ای است که در طلب آمرزش و مغفرت و معذرت و عذرخواهی استعمال می کنند. (ناظم الاطباء). بخشودن . حلال کردن . خشنودی اظهار کردن بمعنی حلالی و حلیت خواستن . (فرهنگ شعوری ). حلال بائی . تحلل . (یادداشت مؤلف ). و رجو...
-
خون خفته
لغتنامه دهخدا
خون خفته . [ ن ِ خ ُ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خون خوابیده . کنایه از خونی که بحل کرده باشند و بازپرسی آن نکنند. (آنندراج ) : شهید چشم تو تا روز حشر می گریدکه خون خفته ٔ ما مشکناب می بایست . ملاقاسم (از آنندراج ).|| خونی که قاتل آن مجازات ن...
-
حل
لغتنامه دهخدا
حل . [ ح ِل ل ] (ع ص ، اِ) آنچه بیرون حرم است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (غیاث ) (آنندراج ).- اشهر حل ؛ مقابل ِ اشهر حرم . ماههای حلال . مقابل ِ ماههای حرام . || مرد بیرون آمده از احرام . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (غیاث ) (آنندراج ). آنکه ا...
-
حلالی خواستن
لغتنامه دهخدا
حلالی خواستن . [ ح َ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) درخواست کردن حلیت را برای ذمه . (ناظم الاطباء). چون کسی مشرف بمرگ شود استغفار حقوق از دیگران و بحل خواستن او ازیاران . (غیاث ) : زاهد قصه بگفت و جان همی کند فان گفتا من ندانستم و حلالی خواست [ از کشتن زا...
-
خیره سار
لغتنامه دهخدا
خیره سار. [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) خیره سر : ای کینه ور زمانه ٔ غدار خیره ساربر خیره تیره کرده بما بر تو روزگار. مسعودسعد.هر که او خیره سار مستحل است گر بدزدد ز شعر من بحل است . سنائی (حدیقه ص 718). || متحیر. سرگشته : ز میدان گذشتند فرجام کارروانشان سرا...
-
استی لی کن
لغتنامه دهخدا
استی لی کن . [ اِ ک ُ ] (اِخ ) یکی از رجال دربار تئودُسیوس امپراطور روم . وی اصلاً از قوم واندال بود و با خواهرزاده ٔ امپراطور مزبور ازدواج کرد و در موقع فوت تئودسیوس به قیمومت پسر نابالغ او موسوم به هنریوس به نیابت سلطنت رسید و بعدها دختر خود را بوی...
-
بابصیل
لغتنامه دهخدا
بابصیل . (اِخ ) (شیخ ) (متوفی 1280 هَ . ق .). محمدبن سالم بن سعید بابصیل از شاگردان شیخ زینی دحلان ، او راست : اسعاد الرفیق و بغیة الصدیق بحل سلم التوفیق الی محبة اﷲ علی التحقیق ، در تصوف . و در حاشیه ٔ آن دو رساله از شیخ محمدسعید بابصیل بن محمد مذکو...
-
هلیدن
لغتنامه دهخدا
هلیدن . [ هَِ دَ ] (مص )گذاشتن . (برهان ). هشتن . به جایی نهادن : به یک حمله از جایشان بگسلدچو بگسستشان بر زمین کی هلد؟ فردوسی .از بند شبانروزی بیرون نهلَدْشان تا خون برود از تنشان پاک به یک بار. منوچهری (دیوان ص 15). || فروگذاشتن . (برهان ). شاهدی ب...
-
حل و عقد
لغتنامه دهخدا
حل و عقد. [ ح َل ْ ل ُ ع َ] (ترکیب عطفی ) گشودن و بستن . گشادن و بستن . (غیاث )(از آنندراج ). رتق و فتق . نقض و ابرام : عزم جزم تو بحل و عقد ملک چون ستاره ثابت و سیار باد. مسعودسعد (دیوان ص 124).که تا شاه بر حل و عقدی که داشت نیابت کن خویشتن را گماشت...
-
شفاعت کردن
لغتنامه دهخدا
شفاعت کردن . [ ش َ ع َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) توسط کردن . (ناظم الاطباء). تشفّع. (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). وساطت کردن . توسط کردن . (فرهنگ فارسی معین ) : خداوند... دستوری دهد ایشان را تا بی حشمت چونکه خداوند در خشم شود به افراط شفاعت کنند. (ت...
-
نصیری
لغتنامه دهخدا
نصیری . [ ن َ ] (اِخ ) (میرزا...) لطفعلی بن محمدکاظم تبریزی ملقب به صدرالافاضل و مشهور به ادیب و متخلص به فانی و بعداً به دانش ، از علمای معقول و منقول و از شاعران متأخر است . به سال 1268 هَ . ق . در شیرازتولد یافت سپس به تهران آمد و در سال 1350 درگ...
-
ابوالخیر اقطع
لغتنامه دهخدا
ابوالخیر اقطع. [ اَ بُل ْ خ َ رِ اَ طَ ] (اِخ ) التیناتی . یکی از کبار مشایخ صوفیه ، از مردم تینات ، قریه ای به انطاکیه ، و چون یکدست او بریده بود او را اقطع میخواندند و در سبب بریدن دست او گویند آن وقت که در کوههای انطاکیه و حوالی آن بعبادت و طلب مب...
-
دودل
لغتنامه دهخدا
دودل . [ دُ دِ ] (ص مرکب ) دودله . بی ثبات . متردد. مردد. شکاک . مریب . مذبذب . مرتاب . شاک . مقابل یکدل . (یادداشت مؤلف ). کسی را گویند که در امری متردد باشد (برهان ). متفکر و سراسیمه ، برعکس یکدله . (آنندراج ). رجوع به دودله شود.- دودل بودن ؛ ترد...
-
نجاری سمرقندی
لغتنامه دهخدا
نجاری سمرقندی .[ ن َج ْ جا ی ِ س َ م َ ق َ ] (اِخ ) اسعد، ملقب به سعدالدین و متخلص به نجاری . از شاعران نیمه ٔ اول قرن ششم هجری است و به روایت عوفی «اکثر نظم او رباعیات است و در آن شیوه شهرتی دارد». نظامی عروضی در چهارمقاله نام او را نجار ساغرجی نوشت...
-
مستوجب
لغتنامه دهخدا
مستوجب . [ م ُ ت َ ج ِ] (ع ص ) لازم و واجب دارنده . (از اقرب الموارد). موجب . سبب . باعث . جهت . سزاوار و لایق . (غیاث ) (آنندراج ).مستحق چیزی . (از اقرب الموارد). شایسته . زیبنده . برازنده . جدیر. قابل . درخور : برسد به شما خانیان آنچه مستوجب آنید. ...