کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بحضرت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بحضرت
لغتنامه دهخدا
بحضرت . [ ب ِ ح َ رَ ت ِ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ، ق مرکب ) (از: ب + حضرت ). به حضور. به پیشگاه : پیغامبر به حضرت حق رفت . (مجمل التواریخ والقصص ). || به پایتخت .
-
واژههای مشابه
-
بحضرت پیوستن
لغتنامه دهخدا
بحضرت پیوستن . [ ب ِ ح َ رَ پ َ / پ ِ وَ ت َ ] (مص مرکب ) به درگاه آمدن . بحضور درآمدن . به دربار رفتن . به پیشگاه آمدن . به پایتخت رسیدن : چون بحضرت پیوست کسری را خبر کردند. (کلیله و دمنه ). و فرمود هرچه زودتر بحضرت رسید. (کلیله و دمنه ).
-
واژههای همآوا
-
بهزرة
لغتنامه دهخدا
بهزرة. [ ب َ زَ رَ / ب ُ زُ رَ ] (ع ص ) ناقه ٔ بزرگ .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ناقه ٔ بزرگ فربه بسیارشیر. (از ذیل اقرب الموارد). ناقه ٔ بزرگ فربه . ج ، بَهازِر. (مهذب الاسماء). || خرمابن دراز یا آنقدر دراز که بار آن را بدست توان چید. ج ، بهازر. ...
-
جستوجو در متن
-
انتما داشتن
لغتنامه دهخدا
انتما داشتن . [ اِ ت ِ ت َ ] (مص مرکب ) نسبت داشتن : جماعتی که بحضرت سلطانی انتما و اعتزاء داشتند نگرفت . (جهانگشای جوینی ).
-
ابوالعباس
لغتنامه دهخدا
ابوالعباس . [ اَ بُل ْ ع َب ْ با ] (اِخ ) عنبر. در لغت نامه ٔ اسدی بیت ذیل از او شاهد آمده است :نهاده روی بحضرت چنانکه روبه پیربه تیم واتگران آید از در تیماس .
-
ابوالقاسم
لغتنامه دهخدا
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) محمدبن عبداﷲبن عبدالمطلب بن هاشم . رسول اﷲ صلوات اﷲ علیه . از آنرو این کنیت بحضرت او داده اند که فرزند او صلی اﷲ علیه و آله قاسم نام داشت که بکودکی درگذشت .
-
حکیم
لغتنامه دهخدا
حکیم . [ ح َ ] (اِخ ) ابن امیه . یکی از صحابیان و شاعران است . وی از ابتدای ظهور اسلام در مکه ایمان آورد و قوم خود را از کینه و عداوت نسبت بحضرت رسول (ص ) منع و ملامت میکرد.
-
دیر بصری
لغتنامه دهخدا
دیر بصری . [ دَ رِ ب ُ را ] (اِخ ) بصری شهرکی است به حوران و آن قصبه ای از توابع دمشق است و در آن بحیرای راهب که بحضرت رسول بشارت پیغمبری را داد می زیست . (از معجم البلدان ج 2).
-
سبا
لغتنامه دهخدا
سبا. [ س َ ] (اِخ ) نام پدر عبداﷲ که منسوبند به وی سبائیه از غُلاة شیعه که نسبت الوهیت بحضرت علی بن ابی طالب کرم اﷲ وجهه میکنند. (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به سبائیه شود.
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن شهاب . یکی از بزرگان دُعات اسماعیلیه و معاصر ابوریحان بیرونی است و ابوریحان از انتساب دروغین حدیثی بحضرت جعفر بن محمد صادق علیه السلام او را مدلس و مردم فریب میگوید.
-
خواجه ٔ مساح
لغتنامه دهخدا
خواجه ٔ مساح . [ خوا / خا ج َ / ج ِ ی ِ م َس ْ سا ] (اِخ ) اشاره بحضرت رسالت (ص ) است چه مساح بمعنی کثیرالخیر باشد. (شرفنامه ٔ منیری ) (ناظم الاطباء) (برهان قاطع).
-
حیدرة
لغتنامه دهخدا
حیدرة. [ ح َ دَ رَ ] (اِخ ) لقب علی بن ابیطالب (ع ) : انا الذی سمتنی امی حیدرةضرغام آجام و لیث قسوره .(منسوب بحضرت علی (ع )).