کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بحساب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بحساب
لغتنامه دهخدا
بحساب . [ ب ِ ح ِ ] (ق مرکب ) (از: ب + حساب ) در شمار. در حساب . در محاسبه . (ناظم الاطباء).- بحساب آمدن ؛ در شمار آمدن .- بحساب آوردن ؛ در شمار گرفتن . در محاسبه نظر داشتن .- || گرفتن . تخمین زدن . تقدیر کردن .
-
واژههای مشابه
-
بحساب گرفتن
لغتنامه دهخدا
بحساب گرفتن . [ ب ِ ح ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) (از: ب + حساب + گرفتن ). معتبر داشتن . (آنندراج ) : ناز تحویل کند آن که به عاشق شب و روزچه حساب است که هرگز نگرفتش بحساب .تأثیر.
-
بحساب کسی رسیدن
دیکشنری فارسی به عربی
مازق
-
جستوجو در متن
-
uncharged
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بدون شارژ، پر نشده، خالی، بحساب هزینه نیامده، رسمامتهم نشده
-
unaccounted
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بی اعتبار است، حساب نشده، بحساب نیامده، فاقد توضیح
-
حال بنجن
لغتنامه دهخدا
حال بنجن . [ ب َ ج ِ ] (اِ) پیش بندی مالیات بواسطه ٔ آوردن قسمت مالیات سال آینده را بحساب امسال (؟). (ناظم الاطباء).
-
پاگیر کسی شدن
لغتنامه دهخدا
پاگیر کسی شدن . [ رِ ک َ ش ُ دَ ](مص مرکب ) مبلغی بحساب او آمدن . گناهی بر او فرود آمدن . || بناخواست رنجی بر او فراز آمدن .
-
بشمار آمدن
لغتنامه دهخدا
بشمار آمدن . [ ب ِ ش ُ م َ دَ ] (مص مرکب ) بحساب آمدن . در عداد قرار گرفتن . اعتداد. (منتهی الارب ). و رجوع به شمار و شمردن و شماردن شود.
-
خرج و دخل کردن
لغتنامه دهخدا
خرج و دخل کردن . [ خ َ ج ُ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بحساب رسیدن . وضع خرج و دخل را معین کردن . || مساوی بودن درآمد و هزینه ٔ یک منبع درآمد.
-
scoring
دیکشنری انگلیسی به فارسی
به ثمر رساند، امتیاز گرفتن، حساب کردن، بحساب آوردن، تحقیر کردن، ثبت کردن، پوان اورد ن، علامت گذاردن، پرداختن، با چوب خط حساب کردن
-
scored
دیکشنری انگلیسی به فارسی
به ثمر رساند، امتیاز گرفتن، حساب کردن، بحساب آوردن، تحقیر کردن، ثبت کردن، پوان اورد ن، علامت گذاردن، پرداختن، با چوب خط حساب کردن
-
محسوب
لغتنامه دهخدا
محسوب . [ م َ ] (ع ص ) شمرده . (منتهی الارب ). شمرده شده . (ناظم الاطباء). بشمار آورده شده . (غیاث ) (آنندراج ). بحساب درآمده . بشمار آمده . در شمار آمده . (یادداشت مرحوم دهخدا) : نظر میداشت اندر راه محبوب که در ذاتش همان بوده ست محسوب . نظامی .- محس...
-
روز حساب
لغتنامه دهخدا
روز حساب . [ زِ ح ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روز قیامت که بحساب اعمال رسند : دانم که نیست جز که بسوی تو ای خداروز حساب و حشر مفر و وزر مرا.ناصرخسرو.