کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بحر روان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بر و بحر
فرهنگ گنجواژه
پهنه زمین، زمین و دریا.
-
موج و بحر
فرهنگ گنجواژه
دریا.
-
در بحر فکر فرو رفتن
دیکشنری فارسی به عربی
الهام
-
در بحر تفکر غوطه ور شدن
دیکشنری فارسی به عربی
تذکر
-
جستوجو در متن
-
روان گشتن
لغتنامه دهخدا
روان گشتن . [ رَ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) رفتن . براه افتادن . روان شدن . روانه شدن : گنگ است چو شد مانده و گویا چو روان گشت زیرا که جدا نیست ز گفتارش رفتار. ناصرخسرو.همه برقع فروهشتند بر ماه روان گشتند سوی خدمت شاه . نظامی .و رجوع به روان و روان شدن و ر...
-
مصاصة
لغتنامه دهخدا
مصاصة. [ م َص ْ صا ص َ ] (ع ص ) مصاصه .دواهایی که اشک چشم روان سازد. (از بحر الجواهر).
-
سایل
لغتنامه دهخدا
سایل .[ ی ِ ] (ع ص ، اِ) خواهنده . (مهذب الاسماء). || پرسنده . ج ، سایلون . (مهذب الاسماء) : کدام سایل ازین موهبت شود محروم که همچو بحر محیط است بر جهان سایل . سعدی .|| روان شونده . جاری . || گدا. دریوزه گر. برای تمام معانی رجوع به سائل شود.
-
عج عاج
لغتنامه دهخدا
عج عاج . [ ع َ ] (ع ص ) با بانگ و فریاد از هر چیزی . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب در ماده ٔ عج ) : مانند سیل مواج و بحر عجاج و ابر عجعاج و ریح مهداج بجنبش درآمده متعاقب روان شد. (از دره ٔ نادره ص 229). || اسب گرامی نژاد سالخورده . (منتهی الارب ) (ا...
-
ثجاج
لغتنامه دهخدا
ثجاج . [ ث َج ْ جا ] (ع ص ) فروریزنده . ریزان . روان شونده . سیّال : چون بحر مواج و سیل ثجاج به بلخ آمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 264). بر دفع و انتقام چون برق وهّاج و سیل ثجاج اندرونی از انتقام مشحون با لشکری از قطار باران افزون . (جهانگشای جوینی ).
-
استرانجه
لغتنامه دهخدا
استرانجه . [ اِ ج َ ] (اِخ ) (نهر...) نهری است در ولایت ادرنه (آندری نُپل ) در قضای مدیه از سنجاق قرق کلیسا و از دامنه ٔ جنوب شرقی بالکان استرانجه جاری شده بسمت جنوب شرقی روان میشود و پس ازطی یک مسافت 40 هزارگزی به بحیره ای در قوس واقع در نزدیکی ساحل...
-
چارلنگر
لغتنامه دهخدا
چارلنگر. [ ل َ گ َ ] (اِ مرکب ) کشتی بزرگ که چهارلنگر داشته باشد. (آنندراج ) : لنگر شکوه باد کند دفع، پس چرادر چارلنگر است روان باد صرصرش . خاقانی .چو طوفانی دیده ٔ تر شدم ز مژگان خود چارلنگر شدم . ملاطغرا (از آنندراج ).نگه تا شنا کرد در بحر دیدچنین ...
-
مشاشة
لغتنامه دهخدا
مشاشة. [ م ُ ش َ ] (ع اِ) سر استخوان نرم که توان خائید آن را. ج ،مشاش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رأس العظم الممکن المضغ. (بحر الجواهر). و رجوع به مشاش شود. || زمین سخت که درآن چاهها کنند و پس آن بندی گذارند که چون ...
-
توته
لغتنامه دهخدا
توته . [ تو ت َ / ت ِ ] (اِ) گوشت زیادتی باشد که گاه در اندرون پلک چشم و گاهی در بیرون آن برآید و گاه به سرخی و گاه بسیاهی گراید و نرم بود و مانند توت سیاه آویخته باشد و گاه خون از وی روان شود و گاهی نشود. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشید...
-
ودک
لغتنامه دهخدا
ودک . [ وَ دَ ] (ع اِ) چربی گوشت و پیه . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). چربش . (مهذب الاسماء).چربش گوشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). چربو. (دهار). چربو و دسومت که از گوشت گیرند. (از بحر الجواهر).- رجل ذوودک ؛ مرد تنومند فربه . (ناظم الاطباء).- ودک ا...
-
جرب
لغتنامه دهخدا
جرب . [ ج َ رَ ] (ع مص ) گرگین شدن . (منتهی الارب ). به مرض جرب مبتلا شدن . (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (متن اللغة). || گرگین شدن شتران . || ویران شدن زمین . (از متن اللغة) (از منتهی الارب ) (از قطر المحیط). || (اِ) عیب و نقص . (متن اللغة) (قطر المحی...