کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بحری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بحری
/bahri/
معنی
۱. [مقابلِ برّی] ساکن دریا؛ دریایی: جانوران بحری.
۲. (اسم) (زیستشناسی) پرندهای شکاری با بالهای کشیده، دُم باریک، پشت خاکستری، و سر سیاه.
۳. (اسم، صفت نسبی) [قدیمی] آشنا به راههای دریایی؛ ملاح.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آبی، دریایی ≠ ارضی، بری، زمینی، سماوی
دیکشنری
marine
-
جستوجوی دقیق
-
بحری
واژگان مترادف و متضاد
آبی، دریایی ≠ ارضی، بری، زمینی، سماوی
-
بحری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به بحر) [عربی. فارسی] bahri ۱. [مقابلِ برّی] ساکن دریا؛ دریایی: جانوران بحری.۲. (اسم) (زیستشناسی) پرندهای شکاری با بالهای کشیده، دُم باریک، پشت خاکستری، و سر سیاه.۳. (اسم، صفت نسبی) [قدیمی] آشنا به راههای دریایی؛ ملاح.
-
بحری
لغتنامه دهخدا
بحری . [ ب َ ] (اِخ ) (ممالیک ...) ممالیک مصر از غلامان ترک یا چرکسی بودند که ابتدا در جزء قراولان مزدور الملک الصالح ایوب قرار داشتند و اولین ایشان شجرةالدر زوجه ٔ الملک الصالح است و ممالیک پس از او رسماً سلطنت مصر را به دست گرفتند و ایشان دو طبقه ا...
-
بحری
لغتنامه دهخدا
بحری . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به بحر. (انساب سمعانی ). دریائی . (لغات مصوبه فرهنگستان ) (ناظم الاطباء). مقابل بری ، که دریائی باشد. که از دریا به دست آید. که در دریا زید : بحر و بر هر دو زیر فرمانش بری و بحری آفرین خوانش . نظامی . || منسوب به بحرین ...
-
بحری
دیکشنری فارسی به عربی
بحري , جندي البحرية
-
واژههای مشابه
-
بحري
دیکشنری عربی به فارسی
بحري , دريايي , وابسته به بازرگاني دريايي , وابسته بدريانوردي , استان بحري ياساحلي , وابسته به کشتي , وابسته به نيروي دريايي
-
علی بحری
لغتنامه دهخدا
علی بحری . [ ع َ ی ِ ب َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بحری مصری مالکی ، ملقّب به نورالدین و مکنّی به ابوالحسن . از قضات قرن نهم هجری . رجوع به علی مصری شود.
-
علی بحری
لغتنامه دهخدا
علی بحری . [ ع َ ی ِ ب َ ] (اِخ ) ابن ایبک ترکمانی صالحی ، ملقّب به نورالدین و منصور. دومین از ممالیک بحری مصر و شام بود. وی در سال 645 هَ . ق . متولد شد و چون در سال 656 هَ .ق . پدرش الملک المعز آیبک به قتل رسید وی را با وجود صغر سن به پادشاهی برگزی...
-
علی بحری
لغتنامه دهخدا
علی بحری . [ ع َ ی ِ ب َ ] (اِخ ) منصور. از ممالک بحری . رجوع به علاءالدین بحری شود.
-
طین بحری
لغتنامه دهخدا
طین بحری . [ ن ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) طین مختوم است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویه ).
-
گل بحری
لغتنامه دهخدا
گل بحری . [ گ ُ ل ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از گل سرخ مثل شنجرف و ظاهراً از دریا آرند. (آنندراج ) : دور از تو بس که زمزمه سنج مصیبتم از موج گریه شد گل بحری غبار ما.شفیع اثر (از آنندراج ).
-
گاو بحری
لغتنامه دهخدا
گاو بحری . [ وِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پستاندار عظیم دریائی شبیه وال که از آن عنبر خیزد. گاو عنبرده . گاوی که در دریا زندگی کند : نگویی گاو بحری را چرا تب خاله شد عنبرگیا در ناف آهو مشک اذفر بیشمر دارد. ناصرخسرو.در بعض مآخذ آن را قاطوس و قیطوس...
-
کوکب بحری
لغتنامه دهخدا
کوکب بحری . [ ک َ / کُو ک َ ب ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به ستاره ٔ دریایی شود.
-
عقرب بحری
لغتنامه دهخدا
عقرب بحری . [ ع َ رَ ب ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) کژدم دریائی است و آن ماهیی است که بر سر وی خاری بود که بدان بزند و بگزد، و به هندی سینگی مچهلی نامیده میشود. (از الفاظ الادویه ). ماهی صدفی خاردار است و سرش بزرگ و خالی سفید بر آن رسته و نیش آن حی...