کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بحرانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بحرانی
/bohrāni/
معنی
ویژگی اوضاع و احوال آشفته در هر چیزی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آشوبزده، بحرانزده، پرآشوب، تشنجآلود، پرتنش، تنشآلود، خطرناک، غیرعادی، متشنج، متلاطم، وخیم ≠ آرام
دیکشنری
acute, critical, tense
-
جستوجوی دقیق
-
بحرانی
واژگان مترادف و متضاد
آشوبزده، بحرانزده، پرآشوب، تشنجآلود، پرتنش، تنشآلود، خطرناک، غیرعادی، متشنج، متلاطم، وخیم ≠ آرام
-
بحرانی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به بحران) [عربی. فارسی] bohrāni ویژگی اوضاع و احوال آشفته در هر چیزی.
-
بحرانی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به بحران . 1 - تغییر حالت و آشفتگی مریض . 2 - وضع غیرعادی در امری از امور مملکتی .
-
بحرانی
لغتنامه دهخدا
بحرانی . [ ب َ ] (اِخ ) احمدبن محمد محدث بود. رجوع به اعلام زرکلی ج 1 شود.
-
بحرانی
لغتنامه دهخدا
بحرانی . [ ب َ ] (اِخ ) شیخ هاشم بن سلیمان ، او راست : مدینةالمفاخر فی فضائل الامام علی بن ابی طالب و کراماته . (از معجم المطبوعات ).
-
بحرانی
لغتنامه دهخدا
بحرانی . [ ب َ ] (اِخ ) عباس بحرانی بن یزید. محدث بود. (از منتهی الارب ).
-
بحرانی
لغتنامه دهخدا
بحرانی . [ ب َ ] (اِخ ) یوسف بن احمد از فقهای امامیه بود. او راست : کشکول البحرانی . لؤلوءة البحرین . (از معجم المطبوعات ).
-
بحرانی
لغتنامه دهخدا
بحرانی . [ ب َ ] (اِخ )محمد بحرانی فرزند معتمر محدث بود. (منتهی الارب ).
-
بحرانی
لغتنامه دهخدا
بحرانی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به بحر که قعر رحم باشد. خون زهدان . خون سرخ خالص . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء):باش درین خانه ٔ زندانیان روزن و در بسته چو بحرانیان . نظامی .- دم بحرانی ؛ خونی سخت سرخ و غلیظ و بسیار، منسوب به بحر و آن قع...
-
بحرانی
لغتنامه دهخدا
بحرانی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به بحران . (ناظم الاطباء). منسوب به بحرین . (از المنجد). انتساب به بحر. (از انساب سمعانی ). || آنچه منسوب باشد به شهر بحرین . (آنندراج ). || (اِخ ) شیخ احمد و شیخ جعفر و شیخ حسین و شیخ سلیمان و شیخ عبدالعلی و سید ماجد...
-
بحرانی
دیکشنری فارسی به عربی
حاد , حرج , ملح
-
واژههای مشابه
-
علی بحرانی
لغتنامه دهخدا
علی بحرانی . [ ع َ ی ِ ب َ ] (اِخ ) ابن حسن بن علی بن سلیمان بن احمدآل حاجی بلادی قطیفی بحرانی . رجوع به علی حاجی شود.
-
علی بحرانی
لغتنامه دهخدا
علی بحرانی . [ ع َ ی ِ ب َ ] (اِخ ) ابن سلیمان بحرانی ، مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به جمال الدین یا کمال الدین . حکیم قرن هفتم هجری بود و ابن میثم بحرانی از شاگردان اوست . او راست : 1 - مفتاح الخبر فی شرح دیباجة رسالة الطیر. 2 - النهج المستقیم علی طری...
-
علی بحرانی
لغتنامه دهخدا
علی بحرانی . [ ع َ ی ِ ب َ ] (اِخ ) ابن سلیمان بن درویش بن حاتم بحرای قدمی ، ملقب به زین الدین . محدث و فقیه و اصولی بود و علم حدیث را در بلاد بحرین منتشر ساخت . وی در سال 1064 هَ . ق . درگذشت . او راست : 1 - حاشیه بر کتاب المختصرالنافع. 2 - رساله ای...