کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بجیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بجیر
لغتنامه دهخدا
بجیر. [ ] (اِخ ) نام کوهی در جانب شمالی کوه بارگی تنگستان و حدود دشتستان . (از فارس نامه ٔ ناصری ).
-
بجیر
لغتنامه دهخدا
بجیر. [ ب َ ] (ع از اتباع ) از اتباع کثیر. (از اقرب الموارد). از اتباع است . (آنندراج ).
-
بجیر
لغتنامه دهخدا
بجیر. [ ب ُ ج َ ] (اِخ ) نام شخصی است . (منتهی الارب ). منسوب است به بجیر و انتساب به جداست . (از انساب سمعانی ). || بجیربن اوس وبجیربن زهیر و بجیربن عمران و بجیربن عبداﷲ و ابن ابی بجیر صحابی اند. (از منتهی الارب ). || بجیر الرهب ؛ سرجس از عبدالقیس ب...
-
بجیر
لغتنامه دهخدا
بجیر. [ ب ُ ج َ ] (ع اِ مصغر) مصغر ابجر، مرد برآمده ناف و کلان شکم . (از منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
صفیة
لغتنامه دهخدا
صفیة. [ ص َ فی ی َ ] (اِخ ) دختر بجیر هذلی ، یکی از صحابیات است و حدیثی درباره ٔ آب زمزم روایت کرده است . (قاموس الاعلام ترکی ).
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عمر بجیری [ ب ُ ج َ ] نبیره ٔ محمدبن عمربن بجیر حافظ و محدث است .
-
ابوعقرب
لغتنامه دهخدا
ابوعقرب . [ اَ ع َ رَ ](اِخ ) بکری یا کنانی ، خویلدبن بجیر یا عویج بن خویلدیا ابن خالدبن عمر یا معاویةبن خویلد. صحابی است .
-
خالد
لغتنامه دهخدا
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن بحیر مکنی به ابوعقرب . (از الاصابه قسم اول جزء ثانی ص 86). رجوع به خویلدبن خالدبن بجیر و الاصابه ج 1 قسم اول جزء ثانی ص 144 شود.
-
عوراء سلیطیة
لغتنامه دهخدا
عوراء سلیطیة. [ ع َ ءِ ؟ ] (اِخ ) از زنان شاعر عرب بود، و او را اشعاری است در جواب یزیدبن صعق ، بر مرثیه ای که بر بجیر سراییده است ، و داستان آن در العقد الفرید و اعلام النساء آمده است . رجوع به اعلام النساء ج 3 ص 375 و العقد الفرید شود.
-
صخر
لغتنامه دهخدا
صخر. [ ص َ ] (اِخ ) ابن جعد الخضری . وی شاعری فصیح است که دو دولت اموی و عباسی را دریافت و شیفته ٔ کاس دختر بجیر بود و مشهورترین شعر او درباره ٔ این دختر است . وی در حدود سال 140 هَ . ق . درگذشت . (الاعلام زرکلی ج 2 صص 428 - 429).
-
عمیر
لغتنامه دهخدا
عمیر. [ ع َ ] (ع ص ) جای معمور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جای آباد، و آن فعیل است بمعنای مفعول . (از اقرب الموارد). || ثوب عمیر؛ جامه ٔ سخت باف . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جامه ٔ محکم . (از اقرب الموارد). || کثیربجیر ع...
-
کعب
لغتنامه دهخدا
کعب . [ ک َ ] (اِخ ) ابن زهیربن ابی سلمی مزنی از شاعران بلندمرتبه ٔ عرب و از قصیده سرایان معروف مخضرمین است . او در خاندانی شاعرپرور پا به جهان گذارد. در خردی شعر شنید و بصباوت شعر نقل کرد و چون به بزرگی رسید شعر گفت . در تربیت ذوق شعری کعب پدرش زهیر...
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن عبادبن قیس بن ثعلبة بکری . مکنی به ابی منذر و ابوبجیر. از حکیمان و دلیران و بزرگان و شاعران عرب است در جاهلیت . وی در جوانی امارت بنی ضبیعة داشت و جنگ معروف بسوس بزمان وی ببود. و او با چندقبیله از بکر، که یشکر و عجل و قیس از ...
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن ابی ربیعة ذی الرمحین ، ابن مغیرةبن عبدالّله بن عمروبن مخزوم مخزومی قرشی . ملقب به قباع . پدر او موسوم به بجیر بود و پیغمبر (ص ) او را عبداﷲ نامید و عبداﷲ از دست ابی بکر و عثمان عمل یمن یافته بود و مادرحارث دختر ابرهه ...