کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بجوش آمدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بجوش آمدن
لغتنامه دهخدا
بجوش آمدن . [ ب ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) (از: ب + جوش + آمدن ) جوش آمدن . بحد جوشیدن رسیدن . رجوع به جوش آمدن شود. || بحرکت آمدن . طغیان کردن . جنبش آغاز کردن : ز هر دو سپه بر فلک شد خروش زمین همچو دریا بر آمد بجوش . فردوسی .باده نوشان درآمدند بجوش در و...
-
واژههای مشابه
-
خون بجوش
لغتنامه دهخدا
خون بجوش . [ خوم ْ ب ِ ] (ص مرکب ) کنایه از عاشق ِ بیقرار : نی نی غلطم ز خون بجوشی وانگه بکجا بخون فروشی .نظامی .
-
بجوش اوردن
دیکشنری فارسی به عربی
تحريک
-
بجوش امدن
دیکشنری فارسی به عربی
غليان
-
دیگ بجوش آوردن
لغتنامه دهخدا
دیگ بجوش آوردن . [ ب ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از پخته و کامل شدن و تأمل کردن . (آنندراج ) : بدینگونه میزیست با رای و هوش ز هر دانش آورده دیگی بجوش .نظامی .
-
خون کسی را بجوش اوردن
دیکشنری فارسی به عربی
دم
-
جستوجو در متن
-
simmered
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دم کرده، بجوش و خروش آمدن، نیم جوش کردن، بجوش آمدن، اهسته جوشیدن
-
simmering
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جوش زدن، بجوش و خروش آمدن، نیم جوش کردن، بجوش آمدن، اهسته جوشیدن
-
simmer
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بجوشد، جوش، بجوش و خروش آمدن، نیم جوش کردن، بجوش آمدن، اهسته جوشیدن
-
boil
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جوشیدن، جوش، کورک، دمل، التهاب، هیجان، تحریک، جوشاندن، بجوش آمدن
-
boils
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جوش می زند، جوش، کورک، دمل، التهاب، هیجان، تحریک، جوشاندن، بجوش آمدن
-
بشور آمدن
لغتنامه دهخدا
بشورآمدن . [ ب ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) متغیر شدن . منقلب شدن . بهیجان آمدن . بجوش و خروش آمدن : سبک مغزان بشور آیند از هر حرف بیمغزی بفریاد آورد اندک نسیمی نیستانی را.صائب .
-
جوش آمدن
لغتنامه دهخدا
جوش آمدن . [ م َ دَ ](مص مرکب ) گرم شدن . بجوشیدن آغاز کردن . بغلیان آمدن . غلیان کردن مایع از حرارت ، چنانکه آب بر سر آتش .- خون به جوش آمدن ؛ کنایه از سخت خشمناک شدن . بهیجان آمدن . بخشم آمدن . || طغیان کردن دریا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).- بجوش ...