کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بجه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
دحل
لغتنامه دهخدا
دحل . [ دُ ] (اِخ ) جزیره ای است میان یمن و بلاد بجه . (منتهی الارب ). جزیره ای است میان سرزمین بجه و یمن بین صعید وتهامة از آنجا به غزای بجه شوند. (معجم البلدان ).
-
طری
لغتنامه دهخدا
طری . [ ] (اِخ ) ناحیتی خرد است از بجه ، میان حدود نوبه و سودان و اندر وی دو صومعه است و گویند که اندر وی دوازده هزار مرد است راهب . (حدود العالم ).
-
اتیش گاو
واژهنامه آزاد
میله آهنی بادسته چوبی به طول 1.5 متر بانوک کفچه (تخت)مانند که با آن هیزمها و آتش کف تنور را جا بجه می کردند.
-
بجاه
لغتنامه دهخدا
بجاه . [ ب ِ ] (اِخ ) نام قبائلی از بنی حام که بین نیل ودریای احمر و قاهره و حدود سودان زندگی میکنند. (ازاعلام المنجد). و رجوع به بجه و بجاو و بجاوی شود.
-
کاهلانه
لغتنامه دهخدا
کاهلانه .[ هَِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) همچون کاهلان . همانند تن پروران و تن آسانان . کاهل وار. سست : پاس پیوسته دار بر در حق کاهلانه بجه بگیر مباش .سنائی .
-
حومه
لغتنامه دهخدا
حومه .[ م َ ] (اِ) در تداول اطراف و گرداگرد شهر. (از فرهنگ فارسی معین ) : در این مرغزار [ رول ] ناحیتی است اقطاعی و ملکی و حومه ٔ آن باغ است . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 124). حومه ٔ آن نواحی بجه است و هوای آن سردسیر است بغایت . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص ...
-
گرد انگیختن
لغتنامه دهخدا
گرد انگیختن . [ گ َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) گرد بر هوا افشاندن در اثر حرکت تند وسریع. گرد کردن . اهباء. اغبار. (تاج المصادر بیهقی ). || مجازاً کاری انجام دادن : آهی کن و از جای بجه گرد برانگیزکخ کخ کن و برگرد و بدربر پس ایزار. حقیقی صوفی . || مجازاً به م...
-
علالا
لغتنامه دهخدا
علالا. [ ع َ ] (اِ صوت ) بانگ و شور و غوغا. (برهان ) (ناظم الاطباء). علالوش . هیابانگ : بجه از جو، سوی ما آ، که تماشاست در این سوستر اﷲ علینا، چه علالاست در این کو. مولوی .- علالای سگ ؛ پارس کردن او. بانگ او : زین همه بانگ و علالای سگان هیچ واماند ز...
-
تورک
لغتنامه دهخدا
تورک . (اِ) نقطه ٔ سپیدی که بر سیاهی یا سپیدی چشم افتد. کوکب . (زمخشری از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). دانه های سپید که بر چشم دردگین پیدا شود. آبله ریزه ٔ سرخ یا سپید که بر چشم افتد. بَجَّه . نقطه ٔ سرخی از خون بسته در چشم از بیماری چشم با ضربتی . طَرف...
-
حقیقی صوفی
لغتنامه دهخدا
حقیقی صوفی . [ ح َ قی قی ِ ] (اِخ ) از قدمای شعراست و در لغتنامه ٔ اسدی به ابیات زیرین از او استشهاد شده است :در یکی زاویه بحال بجست تا سحرگاه نعره از کاغک .تا خمره بود نام پنیرک نبری هیچ معقود و مغما بزنی طعنه که بگذار(؟)آهی کن و زین جای بجه گرد برا...
-
تیبا
لغتنامه دهخدا
تیبا. (هزوارش ، اِ) به زبان زند و پازند آهو را گویند و به تازی ظبی خوانند. (برهان ). هزوارش تیبا پهلوی آهوک (آهو) (حاشیه ٔ برهان چ معین ) (از ناظم الاطباء). به زبان زند و پازند در برهان آهو آورده و در فرهنگها نیافتم . (انجمن آرا) (از آنندراج ). || به...
-
کخکخ
لغتنامه دهخدا
کخکخ . [ ک ُ ک ُ] (اِ) حراره بود و حال صوفیان . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). حراره . (لغت نامه ٔ حافظ اوبهی ). قول . تصنیف ترانه . زجل . موشح . موشحه . شرقی . عروض البلد. قوما.ملعبه . کاری . موالیا. (یادداشت مؤلف ) : آهی کن و زین جای بجه گرد برانگ...
-
شاد گشتن
لغتنامه دهخدا
شاد گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) شاد شدن : چو ابلیس دانست کو دل بدادبر افسانه اش گشت نهمار شاد. فردوسی .شاد گشتم بدانکه حج کردی چون تو کس نیست اندر این اقلیم . ناصرخسرو.به انصافش رعیت شاد گشتندهمه زندانیان آزاد گشتند. نظامی .هر چه از وی شاد گشتی در ...
-
نویدن
لغتنامه دهخدا
نویدن . [ ن َ دَ ] (مص ) زاری کردن . نالیدن . (برهان قاطع) : کنون زود پیرایه بگشا و روبه پیش پدر بس بزاری بنو. فردوسی .ز درد دل آن شب بدانسان نویدکه از ناله اش هیچکس نغنوید. لبیبی .نوان از نود شد کز او برگذشت ز درد گذشته نود می نود. ناصرخسرو.اکنون ز ...
-
قلزم
لغتنامه دهخدا
قلزم . [ ق ُ زُ ] (اِخ ) نام شهری است میان مصر و مکه نزدیک کوه طور و به سوی آن مضاف است بحر قلزم بدان جهت که بر طرف آن واقع است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). یا آنکه فرومیبرد هرکه وی را سوار شود. (منتهی الارب ) (شرح قاموس ). شهری است در مصرکه میان...