کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بجای آوردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بجای آوردن
لغتنامه دهخدا
بجای آوردن . [ ب ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) به موقع بردن . به مکان نقل کردن . || کنایه از شناختن . دانستن . (برهان قاطع). دریافتن : هرآنکس که از داد تو یک خدای بپیچد نیارد خرد را بجای . فردوسی .خاطر ملوک و خیال ایشان را کس نتواند بجای آورد. (تاریخ بیهقی )....
-
واژههای مشابه
-
دل بجای
لغتنامه دهخدا
دل بجای . [ دِ ب ِ ] (ص مرکب ) (از: دل + به + جای ) شجاع و دلیر، مقابل دلشده . که از جای نرود. که ثبات و استقامت دارد : پادشاه هوشیار و دل بجای و بیدار باید. (راحة الصدور راوندی ).
-
بجای آمدن
لغتنامه دهخدا
بجای آمدن . [ ب ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) به محل آمدن . بازگشتن . || بموقع افتادن .درست آمدن . با واقع راست و موافق آمدن : ز هر دانشی زو بپرسید رای همه پاسخ آمد یکایک بجای . فردوسی . || حاصل شدن . به دست آمدن . منتج شدن : بدو گفت آن چاره گر کدخدای کزو آر...
-
بجای داشتن
لغتنامه دهخدا
بجای داشتن . [ ب ِ ت َ ](مص مرکب ) باقی گذاشتن . نگه داشتن : چون به بلوغیت رسید شیث وفات یافت و انوش دین پدر بجای داشت . (قصص الانبیاء ص 29). || بموقع نهادن .
-
بجای رسیدن
لغتنامه دهخدا
بجای رسیدن . [ ب ِ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) بجائی رسیدن . (آنندراج ). به هدف نائل شدن . به مقصود رسیدن : آزادگان بجای رسیدند و ما همه زان رهروان که گرد پس کاروان خورند.نظیری .
-
بجای ماندن
لغتنامه دهخدا
بجای ماندن . [ ب ِدَ ] (مص مرکب ) بجا ماندن . باقی ماندن : چو دستش ببرید گفتا دو پای ببرند تا ماند ایدر بجای . فردوسی .به یزدان بود خلق را رهنمای سر شاه خواهد که ماند بجای . فردوسی .|| باقی گذاردن . رها کردن : چگونگی آن و بدرگاه رسیدن را بجای ماندم ک...
-
بجای دیگر
دیکشنری فارسی به عربی
في مکان آخر
-
زیب لباس(که بجای دکمه بکار میرود)
دیکشنری فارسی به عربی
سحابة
-
چیزی که بجای فتیله بکار رود
دیکشنری فارسی به عربی
فتيلة
-
چیزی را بجای دیگری جا زدن
دیکشنری فارسی به عربی
دس
-
غذایی که هم بجای ناشتا و هم بجای ناهار صرف شود
دیکشنری فارسی به عربی
فطور متاخر
-
بچه ای که پریان بجای بچه حقیقی بگذارند
دیکشنری فارسی به عربی
احمق
-
گواهی نامه سهام دولتی یا راه اهن (که بجای وثیقه بکار میرود
دیکشنری فارسی به عربی
عوام