کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بثاء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بثاء
لغتنامه دهخدا
بثاء. [ ب َ ] (اِخ ) جائی در سرزمین بنی سلیم . (ازمعجم البلدان ) (از اقرب الموارد). ابوذؤیب گوید:رفعت لها طرفی و قد حال دونهارجال و خیل بالبثاء تغبر. (از معجم البلدان ).نام آبی در دیار بنی سعد است و آن چشمه ای شیرین است که نخل ها را سیرآب کند. (از م...
-
بثاء
لغتنامه دهخدا
بثاء. [ ب َ ] (ع ص ، اِ) زمین نرم . (آنندراج ) (منتهی الارب ). و مفرد آن بثاءة است . (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ).زمین هموار نرم . (از اقرب الموارد). بثاءة. زمین نرم . (ناظم الاطباء). سرزمین نرم . (از معجم البلدان ).
-
واژههای همآوا
-
بصاء
لغتنامه دهخدا
بصاء. [ ب ِ ](ع مص ) بصاء برغریم ، همه ٔ مال برستدن از وی . (منتهی الارب ) . || خایه کشیدن . (ناظم الاطباء). خصیه کشیدن . (منتهی الارب ).
-
بساء
لغتنامه دهخدا
بساء. [ ب َ ] (اِخ ) معرب فساست . (مرآت البلدان ج 1). و رجوع به بسا و فسا شود.
-
بساء
لغتنامه دهخدا
بساء. [ ب َ ءْ ] (ع مص ) رجوع به بس ء شود.
-
بساء
لغتنامه دهخدا
بساء. [ ب َ س َ ءْ ] (ع مص ) رجوع به بس ء شود.
-
بساء
لغتنامه دهخدا
بساء. [ ب ُ سا ] (اِخ ) رجوع به بُس ّ شود.
-
جستوجو در متن
-
بثاءة
لغتنامه دهخدا
بثاءة. [ ب َ ءَ ] (ع ص ، اِ) زمین نرم . (ناظم الاطباء). و رجوع به بثاء شود.
-
جرت
لغتنامه دهخدا
جرت . [ ج ُ ] (اِخ ) دهی است بصنعا. (منتهی الارب ). قریه ای است از قرای صنعا به یمن . (از معجم البلدان ). این کلمه را بفتح و کسر جیم و همچنین جرث بثاء نیز ضبط کرده اند. (از معجم البلدان ).
-
شحاذ
لغتنامه دهخدا
شحاذ. [ ش َح ْ حا ] (ع ص ) ستیهنده و تیز. (شحاث بثاء غلط است چنانکه گذشت در شحاث ) (از منتهی الارب ). || سائل . (از اقرب الموارد). گدای . ستیهنده در سؤال . گدای مبرم در سؤال . گدای سمج . (یادداشت مؤلف ).
-
ارثنگ
لغتنامه دهخدا
ارثنگ . [ اَ ث َ ] (اِخ ) کتاب اشکال مانی بود و اندر لغت دری همین یک ثاء دیده ام که آمده است . (لغت فرس اسدی ). ارتنگ . خانه ایست که مانی در چین نقاشی کرده بود. (از فرهنگ خطی ). در رساله ٔ حسین وفائی ارثنگ بثاءِ مثلثه آمده است و گفته بمعنی صورتهای ما...
-
ذوالفضائل
لغتنامه دهخدا
ذوالفضائل . [ ذُل ْ ف َ ءِ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن القاسم بن احمدبن خدیوالا خسیکتی ملقب به ذوالفضائل . او ادیبی فاضل و بارع بود و در نحو و لغت ید طولی و در نظم و نثر قدح معلی داشت بیشتر فضلاء خراسان عهد او تلمذ وی کرده اند و وی از ابوالمظفر سمعانی سما...
-
ت
لغتنامه دهخدا
ت . (حرف ) چهارمین حرف الفبای پارسی و سومین حرف الفبای تازی و حرف بیست و دوم از ابجد است واز حروف مسروری و از حروف هوائی است و از حروف شمسیه و ناریه و هم از حروف مرفوع و مصمته و نیز از حروف مهموسه ٔ نطعیه است ، و آنرا تای قرشت و تای مثناة فوقانی گوین...