کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بت شکن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بت تراش
لغتنامه دهخدا
بت تراش . [ ب ُ ت َ ] (نف مرکب ) که بت تراشد. بت ساز. بت گر. (از آنندراج ). صنم تراش . کسی که بت می سازد و بت می تراشد. (ناظم الاطباء). آنکه از سنگ صورت بت برآرد.- آزر بت تراش ؛ نام پدر (یا عم ) ابراهیم پیغمبر است : همچو آزر بت تراش که جواب حجت پسر ...
-
بت چهره
لغتنامه دهخدا
بت چهره . [ ب ُ چ ِ رَ / رِ ] (ص مرکب ) که صورت چون بت دارد. بت روی . خوبروی . زیبا : او تکیه زده بر چمن باغ و پیش اوآزادگان نشسته و بت چهرگان بپای . فرخی .بت چهرگان چابک چونانکه زلفشان باشد همیشه بر سمن ساده مشکسای .فرخی .
-
بت خاک
لغتنامه دهخدا
بت خاک . [ ب ُ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک کابل . (برهان قاطع) (شرفنامه ٔ منیری ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
بت خال
لغتنامه دهخدا
بت خال . [ ب ُ ] (اِخ ) بت خاله . نام بتخانه ای است . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
-
بت خذان
لغتنامه دهخدا
بت خذان . [ ب ُ خ َ ] (اِخ ) نام قریه ای است از قراء نسف (نخشب ). (از معجم البلدان ).
-
بت خذانی
لغتنامه دهخدا
بت خذانی . [ ب ُ خ َ ] (اِخ ) ابوعلی حسن بن عبداﷲ محمدبن حسن بت خذانی مقری و از اهل نخشب بودو بعد از 551 هَ . ق . درگذشت . (از معجم البلدان ).
-
بت خذانی
لغتنامه دهخدا
بت خذانی . [ ب ُ خ َ ] (ص نسبی ) منسوب به بت خذان از قرای نخشب . (از معجم البلدان ).
-
بت خواره
لغتنامه دهخدا
بت خواره . [ ب َ خوا / خا رَ /رِ ] (نف مرکب ) (از: بت = آهار واش جولاهگان + خواره = خورنده ) دشنام گونه ای است جولاهگان را : یاقوتی جولاهه بمرد و دو پسر ماندزان پیرک جولاهه ٔ بت خواره ٔ بدخواه .سوزنی .
-
بت فریب
لغتنامه دهخدا
بت فریب . [ ب ُ ف ِ / ف َ ] (نف مرکب ) که بت را بفریبد. که بت را از راه ببرد : به دلدار گفت ای بت بت فریب . ؟|| کنایه از معشوق صاحب جمال . (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (اِ) نام روز بیست وچهارم است از ماههای فلکی . (آنندراج ) (بره...
-
بت نگار
لغتنامه دهخدا
بت نگار. [ ب ُ ن ِ ] (نف مرکب ) که بت را بنگارد. که تصویر بت را کشد. بتگر. || کنایه از نقاش و مصور. (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
خنگ بت
لغتنامه دهخدا
خنگ بت . [ خ ِ ب ُ ] (اِخ ) معشوق . سرخ بت . میگویند در کوه بامیان دو صورت است از عجایب صنایع روزگار، شصت ذرع طول و شانزده ذرع عرض و درون تمام آنها مجوف است چنانکه تا سرانگشتان و گویند یعوق و یغوث بعربی نام آنهاست ، یکی از بت هانرخنگ بت و دیگری ماده ...
-
بت پرست
دیکشنری فارسی به عربی
عبادة الاصنام , وثني
-
بیْ بُتَّ
لهجه و گویش گنابادی
biboutta در گویش گنابادی یعنی بی ریشه ، بی اصل و نسب ، بی پدر و مادر ، بی خانمان ، ولگرد
-
بت ساختن
دیکشنری فارسی به عربی
اعبد
-
پرصلا بت
دیکشنری فارسی به عربی
صخري