کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بت تا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بت خال
لغتنامه دهخدا
بت خال . [ ب ُ ] (اِخ ) بت خاله . نام بتخانه ای است . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
-
بت خذان
لغتنامه دهخدا
بت خذان . [ ب ُ خ َ ] (اِخ ) نام قریه ای است از قراء نسف (نخشب ). (از معجم البلدان ).
-
بت خذانی
لغتنامه دهخدا
بت خذانی . [ ب ُ خ َ ] (اِخ ) ابوعلی حسن بن عبداﷲ محمدبن حسن بت خذانی مقری و از اهل نخشب بودو بعد از 551 هَ . ق . درگذشت . (از معجم البلدان ).
-
بت خذانی
لغتنامه دهخدا
بت خذانی . [ ب ُ خ َ ] (ص نسبی ) منسوب به بت خذان از قرای نخشب . (از معجم البلدان ).
-
بت خواره
لغتنامه دهخدا
بت خواره . [ ب َ خوا / خا رَ /رِ ] (نف مرکب ) (از: بت = آهار واش جولاهگان + خواره = خورنده ) دشنام گونه ای است جولاهگان را : یاقوتی جولاهه بمرد و دو پسر ماندزان پیرک جولاهه ٔ بت خواره ٔ بدخواه .سوزنی .
-
بت شکستن
لغتنامه دهخدا
بت شکستن . [ ب ُ ش ِ ک َت َ ] (مص مرکب ) کسرالاصنام . شکستن بتها : دگر به روی کسم دیده بر نمی باشدخلیل من همه بتهای آزری بشکست . حافظ. || مجازاً، خود رااز قیدی یا امری تعبدی رها کردن : بت شکن امروز، مشو بت پرست .نظامی .
-
بت شکنی
لغتنامه دهخدا
بت شکنی . [ ب ُ ش ِ ک َ ] (حامص مرکب ) عمل بت شکن . کسر صنم . شکستن بت . بت شکستن . عمل بت شکستن . (ناظم الاطباء).
-
بت فریب
لغتنامه دهخدا
بت فریب . [ ب ُ ف ِ / ف َ ] (نف مرکب ) که بت را بفریبد. که بت را از راه ببرد : به دلدار گفت ای بت بت فریب . ؟|| کنایه از معشوق صاحب جمال . (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (اِ) نام روز بیست وچهارم است از ماههای فلکی . (آنندراج ) (بره...
-
بت نگار
لغتنامه دهخدا
بت نگار. [ ب ُ ن ِ ] (نف مرکب ) که بت را بنگارد. که تصویر بت را کشد. بتگر. || کنایه از نقاش و مصور. (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
بت پرست
دیکشنری فارسی به عربی
عبادة الاصنام , وثني
-
بیْ بُتَّ
لهجه و گویش گنابادی
biboutta در گویش گنابادی یعنی بی ریشه ، بی اصل و نسب ، بی پدر و مادر ، بی خانمان ، ولگرد
-
بت ساختن
دیکشنری فارسی به عربی
اعبد
-
پرصلا بت
دیکشنری فارسی به عربی
صخري
-
بت جاهلیت
واژهنامه آزاد
ود، هبل
-
بی بت
واژهنامه آزاد
بیْ بُتَّ:(biboutta) در گویش گنابادی یعنی بی ریشه ، بی اصل و نسب ، بی پدر و مادر ، بی خانمان ، ولگرد