کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بتو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
بطو
واژگان مترادف و متضاد
آهستگی، درنگ، کندی ≠ سرعت
-
بَتُوْ
لهجه و گویش گنابادی
batow در گویش گنابادی یعنی تاب ، تاب خوردن
-
بُتُو
لهجه و گویش تهرانی
دیوار کلفت مستقیم
-
جستوجو در متن
-
thee
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تو، ترا، تورا، بتو
-
التفات داشتن
لغتنامه دهخدا
التفات داشتن . [ اِ ت ِ ت َ ] (مص مرکب ) توجه داشتن . متوجه بودن . پروا کردن . نگریستن : التفات از همه عالم بتو دارد سعدی همتی کان بتو مصروف بود قاصر نیست . سعدی .و رجوع به التفات کردن شود.
-
بشایستن
لغتنامه دهخدا
بشایستن . [ ب ِ / ب َ ی ِ ت َ ] (مص ) سزاوار بودن : ازمحمد نام و خلق خوش بتو میراث ماندگر بشایستی بماندی هم بتو پیغمبری . سوزنی .رجوع به شایستن شود.
-
تکاه
لغتنامه دهخدا
تکاه . [ ت َ ] (اِ) تکاو. تکاب . قیف . ترجهاله .ترجهاره . بتو. راحتی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
ابرام
لغتنامه دهخدا
ابرام . [ اِ ] (ع مص ) سخت بتافتن . (زوزنی ). رَسن دوتا تافتن . جامه به ریسمان دوتا بافتن . || استوار کردن . کار محکم کردن . || بستوه آوردن . سُته کردن . تنگ آوردن . بجان آوردن . || گران کردن . || سختی . || ملول کردن . گرانی کردن . دردسر دادن : ای بت...
-
آفتاب گاه
لغتنامه دهخدا
آفتاب گاه .(اِ مرکب ) برآفتاب . مشرقه . (زمخشری ). آفتاب رو. مشراق . بتو. آنجای خانه که بیشتر روز آفتاب بدان تابد.
-
ترجهاله
لغتنامه دهخدا
ترجهاله . [ ت َ ج ِ ل َ / ل ِ ] (اِ) قیف . تکاو. تکاب . تکاه . بتو. راحتی . ترجهاره . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ترجهاره و ترجهالی شود.
-
افژنگ
لغتنامه دهخدا
افژنگ . [ اَ ژَ ] (اِ) چون زیبائی بود همچو اورنگ . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) : فر و افژنگ بتو گیرد دین منبر از خطبه ٔ تو آراید.دقیقی .
-
بسلیدن
لغتنامه دهخدا
بسلیدن . [ ب َ س َ دَ ] (مص ) درآویختن : گر تو خواهیش و گرنه بتو اندر بسلد زر او چون به در خانه ٔ او درگذری .فرخی .
-
خوب گمان
لغتنامه دهخدا
خوب گمان . [ گ ُ] (ص مرکب ) نیکوظن . باظن نکو. نیکوگمان : بتو کنند نو آبادیان همه مفخرکه فخر عالمی ای رادکف ّ خوب گمان .سنائی .
-
فصیحی
لغتنامه دهخدا
فصیحی . [ ف َ ] (اِخ ) گویندبه علوم رسمیه ربطی داشته و تخلص به اسم میکند. اکثر اوقات با فقرا و درویشان هم صحبت بود. و معشوق هم به او میل کلی داشته و این بیت شاهد معین معنی است :جذبه ٔ عشق بحدی است میان من و یارکه اگر من نروم او بطلب می آید. (از آتشکد...