کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بتمامی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بتمامی
لغتنامه دهخدا
بتمامی . [ ب ِ ت َ ] (ق مرکب ) تماماً. بتمامت . کاملاً. بالتمام : بتمامی ز عدو پای بباید برکند. (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 390). نصراحمد... حال خویش بتمامی با ایشان براند. (تاریخ بیهقی ). آنکس که آز بروی وی بتمامی چیره تواند شد... چشم خردش نابینا ماند....
-
جستوجو در متن
-
بأسرها
واژهنامه آزاد
اسر:اسر. [ اَ ] (ع اِ) همه:بأسره ، یا بأسرها؛ بتمامی . بالتمام . برمته . بحذفیره . بحذافیرها:هذه لک بأسره ؛ همه ٔ آن از تست
-
لخت شدن
لغتنامه دهخدا
لخت شدن . [ ل ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) جامه از تن بیرون کردن . کندن لباس بتمامی . کندن همه ٔ جامه چنانکه گاه ورود به حمام .
-
احیاناً
لغتنامه دهخدا
احیاناً. [ اَح ْ نَن ْ ] (ع ق ) اتفاقاً. گاهگاه : اگر احیاناً چاره ٔ این شغل مرا [ احمد حسن ] بباید کرد من شرایط این شغل را درخواهم بتمامی . (تاریخ بیهقی ). || هیچ . هرگز.
-
بتمامت
لغتنامه دهخدا
بتمامت . [ ب ِ ت َ م َ ] (ق مرکب ) تماماً. همگی . بطور کامل . بتمامی . همه ٔ آن . تمام آن . (ناظم الاطباء) : تا هر باب که افتتاح کردند بتمامت اشباع برسانیدند. (کلیله و دمنه ).
-
کلاً
لغتنامه دهخدا
کلاً. [ ک ُل ْ لَن ْ ] (ع ق ) در فارسی قید بکار رود. همگی . همه . طراً. تماماً. بتمامی . یکسره . یکباره . بالمرة. بالتمام . مقابل بعضاً. قاطبة. جمیعاً.کافةً. چنانکه : «کلاً ام بعضاً» (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
غوصة
لغتنامه دهخدا
غوصة. [ غ َ ص َ ] (ع مص ) یکبار غوطه خوردن . در فرهنگ اوبهی آمده : غوته ، غوطه بود، و غوصة نیز گویندش یعنی سر فروبردن به آب بتمامی تن - انتهی . قیاساً اسم مرت از غَوص است .
-
راه گردانیدن
لغتنامه دهخدا
راه گردانیدن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) راه خود را تغییر دادن .(فرهنگ فارسی معین ) : من درایستادم و حال حسنک و رفتن به حج و... و از موصل راه گردانیدن و...همه بتمامی شرح کردم . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 182).
-
تمامی
لغتنامه دهخدا
تمامی . [ ت َ ] (ق ، اِ) همگی . (ناظم الاطباء). همه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سرتاسر : تمامی بگفتم من این داستان بدان سان که بشنیدم از باستان . فردوسی .ویعقوب وخاله ٔ یوسف که خواهرزن یعقوب بود تمامی در سجده شدند. (قصص الانبیاء ص 58). که اگر تمام...
-
دیناریک
لغتنامه دهخدا
دیناریک . (اِخ ) (آلپهای ...) رشته کوهی که تقریباً بتمامی در یوگوسلاوی واقع است و سلسله ٔ جبال آلپ را به کوههای شبه جزیره ٔ بالکان متصل میکند. امتداد این کوهها در طول ساحل شرقی دریای آدریاتیک است . بلندترین قله اش 2513 متر ارتفاع دارد. فلات کارست جزء...
-
ذائب
لغتنامه دهخدا
ذائب . [ ءِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ذوب . گدازان . بخسان . (صحاح الفرس ). || گدازنده . آب کننده . || مذاب . آب شده : لحبک ذائب ابداً فؤادی یخفف بالدّموع الجاریات . ابوالحسن محمدبن عمرالانباری .بعدت منک و قد صرت ذائباً کهلال اگر چه روی چو ماهت ندیده ام...
-
رامشی نامه
لغتنامه دهخدا
رامشی نامه . [ م ِ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) نامه ٔ شادی . طرب نامه : بهرام گور بتمامی نواحی مملکت نوشت : ... گر ایزد مرا زندگانی دهدوزین اختران کامرانی دهدیکی رامشی نامه خوانید نیزکزان جاودان ارج یابیدچیز.فردوسی .
-
مماسه
لغتنامه دهخدا
مماسه . [ م ُ ماس ْ س َ / س ِ ] (از ع ، اِمص ) مماسة. یکدیگر را بسودن . تماس . (مصادر زوزنی ). ملاقات و تلاقی دو چیز نه بتمامی بلکه به اطراف . سودن و خوردن سویی از جسم بسوی جسمی دیگر، چنانکه تداخلی روی ندهد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || مباضعه کردن...
-
انبار
لغتنامه دهخدا
انبار. [ اِم ْ ] (ق ) مخفف این بار. این مرتبه . (از آنندراج ) : مدتی دیگر بگذشت انبار مسجد بتمامی صد هرس رسانید. (فردوس المرشدیه ص 28 از فرهنگ فارسی معین ).انبار دلم بخویش ار میمانداین کاوش غصه در جگر می مانداین درد نه همچو دردهای دگر است این غم نه ب...