کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بتاراج دادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بتاراج دادن
لغتنامه دهخدا
بتاراج دادن . [ ب ِ دَ ] (مص مرکب ) واداشتن که تاراج کنند. به غارت دادن . به یغما دادن . بباد دادن : به یک هفته نقدش بتاراج دادبه درویش و مسکین و محتاج داد. سعدی .و رجوع به تاراج شود.
-
واژههای مشابه
-
بتاراج رفتن
لغتنامه دهخدا
بتاراج رفتن . [ ب ِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) به غارت رفتن . به غارت رسیدن . غارت شدن : گل بتاراج رفت و خار بماندگنج برداشتند و مار بماند.سعدی .
-
جستوجو در متن
-
تاراج افکندن
لغتنامه دهخدا
تاراج افکندن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به یغما دادن . در معرض غارت و چپاول گذاشتن .- به تاراج فکندن : دانی که دل من که فکنده ست بتاراج آن دو خط مشکین که پدید آمدش از عاج .دقیقی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 54). رجوع بتاراج شود.
-
تاراج دادن
لغتنامه دهخدا
تاراج دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) به یغما دادن . به غارت و چپاول دادن .چپو دادن : و مال او و خان و مان و چهارپایان او را تاراج داد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 103).یکی را دست شاهی تاج داده یکی صد تاج را تاراج داده . نظامی .نوای بلبل و آوای دراج شکیب عاشقان ...
-
دادن
لغتنامه دهخدا
دادن . [ دَ ] (مص ) اسم مصدر آن دهش است . اعطاء. (ترجمان القرآن ). ایتاء. (ترجمان القرآن ). مقابل ِ گرفتن . در اختیار کسی گذاردن بدون برگرداندن . تسلیم کسی کردن چیزی را. ارزانی داشتن چیزی بکسی . منح . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). اکاحة. مقاوا...
-
تاراج
لغتنامه دهخدا
تاراج . (اِ) غارت . (فرهنگ نظام ) (شرفنامه ٔ منیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (برهان ) (لغت فرس اسدی ). نهب . (انجمن آرا) (برهان ). چپاول . (فرهنگ نظام ). تارات . (برهان ). یغماکردن . چاپیدن . چپو کردن . تاخت . تاختن . غارتیدن . اغاره . ...
-
برد
لغتنامه دهخدا
برد. [ ب ُ ] (مص مرخم ) مصدر مرخم بردن : ببردند چیزی که بایست بردبنزدیک آن مرد بیدار و گرد. فردوسی .بخواری همی بردشان خواستندبتاراج و کشتن بیاراستند.فردوسی .- جان برد ؛ بردن جان . نجات جان : به جانبرد خود هرکسی گشته شادکس از کشته ٔخود نیاورد یاد. نظا...
-
پیراستن
لغتنامه دهخدا
پیراستن . [ ت َ ] (مص ) مقابل آراستن . پیرایستن . کم کردن از چیزی برای زینت و خوش آیند شدن و زیبا گشتن چون پیراستن موی سر و درخت و جز آن . پیرایش کردن . نازیبا دور کردن . (شرفنامه ). تنقیح . تهذیب . زینت کردن با کاستن نه افزودن که آرایش باشد. کم کردن...
-
راندن
لغتنامه دهخدا
راندن . [ دَ ] (مص ) دور کردن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی متعلق به کتابخانه ٔ مؤلف ). طرد کردن . دور داشتن از نزد خود. رد کردن . بدر کردن . بیرون کردن و خارج کردن . (ناظم الاطباء). اخراج کردن . دور کردن کسی را از جایی . (...
-
آراستن
لغتنامه دهخدا
آراستن . [ ت َ ] (مص ) (از پهلوی آرو، ایستادن ، برخاستن ، دور شدن ) زیب . زین . تقیین . تزیین . تجمیل . تحلیه . توشیح . تزویق . زبرجه . بزیب و زینت مزیّن کردن . تحسین کردن . متحلی کردن . آمودن . زیورکردن . آذین کردن . بگلگونه و غازه کردن : شاه دیگر ر...
-
ترکی
لغتنامه دهخدا
ترکی . [ ت ُ ] (ص نسبی ) منسوب است به ترک . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (شرفنامه ٔ منیری ). منسوب به ترک که طایفه ٔ مشرقی و از کفار می باشند و جمعی ازآنها اسلام پذیرفته اند. (انساب سمعانی ) : سپاهش همه تیغ هندی بدست زره ترکی و زین سغدی نشست . فردوسی .د...
-
برداشتن
لغتنامه دهخدا
برداشتن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) رفع. (ترجمان القرآن ). رفع کردن . بلند کردن . (آنندراج ). نبر. (منتهی الارب ). بالا گرفتن . بر بردن . بالا بردن : الشغر؛ پای برداشتن سگ تا بول کند. (تاج المصادر بیهقی ) : فرود آمد از اسب دستان سام سراپرده زد زال و برد...
-
ربودن
لغتنامه دهخدا
ربودن . [ رُ دَ ] (مص ) به تردستی و چابکی و حیله از کسی چیزی را گرفتن . (ناظم الاطباء). به زور و سرعت چیزی را از شخصی بردن . (آنندراج ) (کشف اللغات ) (سروری ). بزور چیزی رااز شخصی بردن . (غیاث اللغات ) (کشف اللغات ) (فرهنگ سروری ). ابزاز. (دهار). اخت...