کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بتار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بتار
لغتنامه دهخدا
بتار. [ ب َت ْ تا ] (ع ص ، اِ) بران . باتر. شمشیر بران . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
باتر
لغتنامه دهخدا
باتر. [ ت ِ ] (ع ص ) اسم فاعل از بتر. بُرنده . بران . بتار: سیف باتر؛ شمشیر بران . شمشیر برنده . (آنندراج ). ج ، بواتر.
-
تار ساز
لغتنامه دهخدا
تار ساز. [رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رشته ای از سیم یا زه که بر سازها بندند و زخمه بر آن زنند. آنچه از آهن و برنج و طلا یا روده ٔ حیوانات سازند و بر آلات موسیقی بندند، مانند تار چنگ ، تار قانون ... رجوع بتار شود.
-
جناب اصفهانی
لغتنامه دهخدا
جناب اصفهانی . [ ج َ ب ِ اِ ف َ ] (اِخ ) فتح اﷲ. از شاعرانی است که در عهد شاه تهماسب ثانی صفوی بمقامی عالی رسید و اخیراً از طرف نادرشاه به خراسان مأمور شد و بفاصله ٔ 10 سال یعنی بسال 1146یا 1148 هَ . ق . به امر نادر بقتل رسید. او راست :اگر زنم بلب ا...
-
آمودن
لغتنامه دهخدا
آمودن . [ دَ] (مص ) آمیختن . درهم کردن . آمیخته شدن : فسونی چند با خواهش برآمودفسون کردن ببابل کی کند سود؟ نظامی .|| ترصیع. درنشاندن ، چنانکه گوهری را : در آمودن آن همایون بنانماند ایچ باقی بگنجینه ها. دقیقی . || بسلک درآوردن . منسلک کردن . نخ کردن ....
-
بران
لغتنامه دهخدا
بران . [ ب ُرْ را ] (نف ) تیز و برّنده . قطعکننده . بُرّا. (آنندراج ). قاطع. برنده . سخت برنده . حاد. صارم . باتک . بتار: سیف خضام ؛ شمشیر بران . حربة حذباء؛ بسیار بران که زخم را فراخ کند. (منتهی الارب ) : شنیدم که باشد زبان سخن چو الماس بران و تیغ ک...
-
حباب
لغتنامه دهخدا
حباب . [ ح َ ] (اِخ ) میرزا فتح اﷲ، از مردم قریه ٔ خوزان از بلوک اصفهان . نسب وی به امیر نجم ثانی میرسد که در زمان نواب همایون شاه اسماعیل صفوی در سرداری ولایت ماوراءالنهر شهید شد، و میرزای مزبور در جوانی به هندوستان رفته و بعد از تحصیل سامان و مراجع...
-
پیچیده
لغتنامه دهخدا
پیچیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) درنوشته .لوله کرده . درنوردیده . نوشته . هر چیز که پیچیده باشد. (برهان ). || ملفوف . ملتوی . ملتوی به . لوی . رجوع به لوی شود. لفیف . (دهار). مطوی : بلیف خرما پیچیده خواهمت همه تن . منجیک .آنم که ضعیف و خسته تن می آیم جان...
-
تار
لغتنامه دهخدا
تار. (اِ) چیز دراز بسیار باریک مثل موی و لای ابریشم و رشته ٔپنبه و تنیده ٔ عنکبوت . (فرهنگ نظام ). تانه ٔ بافندگان که نقیض پود است . (برهان ) (انجمن آرا). ریسمان جامه که بهندی تانا گویند. (غیاث اللغات ). ریسمان پارچه که در طول واقع شده است ، و آنکه د...
-
تب
لغتنامه دهخدا
تب . [ ت َ ] (اِ) در اوستا «تفنو» ، خونساری «ته » ، دزفولی «تو» ، طبری «تو» ، گیلکی «تب » ، فریزندی «تو» ، یرنی «تئو» ، نطنزی «تو» ، سمنانی و لاسگردی «تو» ، سنگسری «تو» ، سرخه ای «تو» ، شهمیرزادی «تب » . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). گرمی ، این لف...