کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بتاب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بتاب
لغتنامه دهخدا
بتاب . [ ] (اِ) ماده ای است از آهک و سنگ و گل که در زیر بنیان عمارات و کف خزینه ٔ حمام و امثال آن با آب مخلوط کرده ریزند. در شیرازلفظ مذکور را مخفف کرده بتو گویند. (فرهنگ نظام ).
-
بتاب
لغتنامه دهخدا
بتاب . [ ب َ ] (اِ) بتا. بهطه . و آن طعامی است که از برنج و روغن سازند. (صحاح الفرس ). و رجوع به بتا شود.
-
بتاب
لغتنامه دهخدا
بتاب . [ ب ِ ] (ص مرکب ) باتاب . تابدار. که تاب دارد : ای رخ رخشان جانان زیر آن زلف بتاب لاله ٔ عنبرحجابی یا گل سنبل نقاب . عنصری .از همچو تو دلداری دل برنکنم آری چون ناز کشم باری زان زلف بتاب اولی .حافظ.
-
جستوجو در متن
-
سایگی
لغتنامه دهخدا
سایگی . [ ی ِ ] (اِ) نام میوه ای . (آنندراج ) (بهار عجم ) : سایگی از پرتو مجلس بتاب سایه همی جست در آن آفتاب .میرخسرو (از آنندراج ).
-
افروختگی
لغتنامه دهخدا
افروختگی . [ اَ ت َ / ت ِ ] (حامص ) اشتعال . (زمخشری ). احتراق . اشتعال . درگرفتگی آتش . (ناظم الاطباء). روشنی . (یادداشت دهخدا) : گرچه همه کوکبی بتاب است افروختگی در آفتاب است .نظامی .
-
پرکوس
لغتنامه دهخدا
پرکوس . [ پ ُ ] (ص مرکب ) که کوس بسیار دارد. پرشکن . پرنورد. بسیار کیس : سر بتاب از حسد و گفته ٔ پرمکر و دروغ چوب ترمغزمخر جامه ٔ پرکوس و اریب . ناصرخسرو.و رجوع به کوس شود.
-
حجیز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی، مُمالِ حجاز] (موسیقی) [قدیمی] hejiz = حجاز: ◻︎ شاهدان میکنَنْد خانهٴ زهد / مطربان میزنند راه حجیز (سعدی۲: ۴۶۱)، شمس حق و دین بتاب بر من و تبریزیان / تا که ز تف تموز سوزد پردۀ حجیز (مولوی۲: ۴۴۳).
-
ناخن برا
لغتنامه دهخدا
ناخن برا. [ خ ُ ب ُ ] (اِ مرکب ) مقراض . قیچی . (برهان قاطع) (آنندراج ). مقراض . (رشیدی ) (فرهنگ نظام ) (انجمن آرا) (جهانگیری ) (شمس اللغات ). قیچی . مقراض . وسیله ٔ گرفتن و بریدن ناخن . که با آن ناخن را می چینند و کوتاه می کنند. ناخن چین . ناخن بر. ...
-
جهودانه
لغتنامه دهخدا
جهودانه . [ ج ُ ن َ /ن ِ ] (ق مرکب ) بمانند جهود. چون یهودی : بجای آنکه چو عیسیم برد بر سر دارنشست زیر و جهودانه میگریست بتاب . خاقانی .گر نبودی جان عیسی چاره ام او جهودانه بکردی پاره ام .مولوی .
-
تاب افکندن
لغتنامه دهخدا
تاب افکندن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیچ و گره انداختن ، چین و شکن دادن در ابروان و زلف و گیسو. رجوع به تاب شود. || موجب درد و رنج و آشفتگی شدن . بعذاب افکندن : ز دریا بکنده در، آب افکنیم سر جنگجویان بتاب افکنیم .فردوسی .
-
سوارک آب
لغتنامه دهخدا
سوارک آب . [ س َ رَ ک ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سواران آب است که حباب باشد. (برهان ). حباب . (فرهنگ رشیدی ) : به که در آبت افکنند بتاب نکشد آب خر سوارک آب . امیرخسرو.|| موجه ٔ آب . (برهان ). رجوع به سواران آب شود.
-
خواب گم کردن
لغتنامه دهخدا
خواب گم کردن . [ خوا / خا گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خواب نبردن . خواب از دست دادن . بیخوابی کشیدن : زلف او درشد بتاب و چشم من درشد به آب چشم من گم کرد خواب و زلف او گم کرد سر.میرمعزی (از آنندراج ).
-
صبحدمان
لغتنامه دهخدا
صبحدمان . [ ص ُ دَ ] (اِ مرکب ، ق مرکب )هنگام صبح . بوقت صبح دم . بهنگام صبح دم : صبحدمان دوش خضر بر درم آمد بتاب کرد به آواز نرم صبحک اﷲ خطاب . خاقانی .دی صبحدمان چو رفت سیاره براه سیاره ٔ اشک ریخت صد دلو آن ماه دور از دم گرگ تا برآمد آن ماه شد یوسف...
-
راستگویی
لغتنامه دهخدا
راستگویی . (حامص مرکب ) راستگوئی . عمل راستگو. صَدیق و راستگو بودن . گفتن حرف راست و درست . مقابل دروغگویی . صداقت . صدق : و همه ٔ پیغامبران را به راستگویی داری . (منتخب قابوسنامه ص 15).ترا بسیار خصلت جز نکوییست بگویم راست مردی راستگوییست . نظامی .فس...