کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بت
/bot/
معنی
۱. مجسمهای از جنس سنگ، چوب، فلز یا چیز دیگر به شکل انسان یا حیوان که بعضی اقوام پرستش میکنند؛ صنم؛ بَغ؛ فَغ.
۲. [مجاز] مطلوب؛ مقصود.
۳. [مجاز] معشوق: ◻︎ هر کجا جلوه کند آن بت چالاک آنجا / خواهم از شوق کنم جامهٴ جان چاک آنجا (جامی: ۴۰).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. الهه، شمسه، صنم، طاغوت، فغ، هیکل
۲. محبوب، معشوق
دیکشنری
God, graven image, idol, image
-
جستوجوی دقیق
-
بت
واژگان مترادف و متضاد
۱. الهه، شمسه، صنم، طاغوت، فغ، هیکل ۲. محبوب، معشوق
-
بت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) bot ۱. مجسمهای از جنس سنگ، چوب، فلز یا چیز دیگر به شکل انسان یا حیوان که بعضی اقوام پرستش میکنند؛ صنم؛ بَغ؛ فَغ.۲. [مجاز] مطلوب؛ مقصود.۳. [مجاز] معشوق: ◻︎ هر کجا جلوه کند آن بت چالاک آنجا / خواهم از شوق کنم جامهٴ جان چاک آنجا (جامی: ۴۰).
-
بت
فرهنگ فارسی معین
(بُ) ( اِ.) 1 - تندیسی ساخته شده از سنگ ، چوب ، فلز یا هر چیز دیگر به شکل انسان یا حیوان که به جای خدا مورد پرستش قرار بگیرد. معبود. 2 - معشوق .
-
بت
لغتنامه دهخدا
بت . [ ب َ ] (اِ) مرغابی و معرب آن بط است . (هفت قلزم ) (انجمن آرای ناصری ) (برهان قاطع) (آنندراج ). جوالیقی در ذیل بط آرد:بط پرنده ٔ معروف به قول ابن جنی بمناسبت صدایش بدین نام خوانده شده و صاحب کتاب الالفاظ الفارسیه آنرا معرب بت پنداشته است : یکی ر...
-
بت
لغتنامه دهخدا
بت . [ ب َ ] (اِ)آهار جولاهگان را گویند یعنی آشی که بر روی کار مالند. (هفت قلزم ) (انجمن آرای ناصری ) (شرفنامه ٔ منیری ) (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). معرب آن بت با تشدید تاء است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). آهار جولاهان که جامه بدان تر کنند و شوی...
-
بت
لغتنامه دهخدا
بت . [ ب َت ت ] (اِخ ) نام دو اسب بوده است . (آنندراج ) (منتهی الارب ).
-
بت
لغتنامه دهخدا
بت . [ ب َت ت ] (اِخ ) نام دهی است در عراق نزدیک راذان . (ناظم الاطباء). و از آن است احمد کاتب بن علی و عثمان فقیه بصری (منتهی الارب ) (آنندراج ). قریه ای شهرمانند از نواحی بغداد نزدیک راذان است . گویند وقتی مردم آنجا به وزیر محمدبن عبدالملک زیات از ...
-
بت
لغتنامه دهخدا
بت . [ ب َت ت ] (ع اِ) طیلسان خز و مانند آن و از این معنی است :من یک ذابت فهذا بتی مصیف مقیظ مشتی . (اقرب الموارد).طیلسان خز و صوف و مانند آن . (آنندراج ). ج ، بُتوت . (ناظم الاطباء): ان الذین طرحوا الخزوز و الحبرات و لبسوا البتوت و النمرات . (از ناظ...
-
بت
لغتنامه دهخدا
بت . [ ب َت ت ] (ع مص ) قطع کردن چیزی را. (از اقرب الموارد). بریدن . قطع کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (از آنندراج ). قطع کردن و یکسو کردن کاری را. (یادداشت مؤلف ). و ازینجاست بت که به شنگرف بر سر هر فقره ٔ نثر می نگارند و آن اشارت است به این معنی که ...
-
بت
لغتنامه دهخدا
بت . [ ب ِ ] (اِخ ) به هندی یکی از نامهای ستاره ٔ عطارد است . (از ماللهند ص 105).
-
بت
لغتنامه دهخدا
بت . [ ب ُ ] (اِ)آن تندیس که به صور گوناگون سازند و بجای خدای پرستش کنند. مجسمه که برای پرستش ساخته میشود. (فرهنگ نظام ). وَثَن . (منتهی الارب ). صنم . (ترجمان القرآن ). معبود و مسجود کافران باشد که ازسنگ و چوب آن را تراشند و به تازی صنم خوانند. (آنن...
-
بت
دیکشنری فارسی به عربی
معبود , وثن
-
بت
واژهنامه آزاد
صنم، بق.
-
واژههای مشابه
-
بت پرست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) botparast کسی که بت را پرستش کند.