کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بای خان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بای خان
لغتنامه دهخدا
بای خان . (اِخ ) دهی از دهستان بیات بخش نوبران شهرستان ساوه . سکنه 115 تن ، محصول آن غلات ، بنشن . شغل اهالی زراعت و گله داری . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
-
واژههای مشابه
-
بأی
لغتنامه دهخدا
بأی . [ ب َءْی ْ ] (ع مص ) بأو. فخر. مباهات . (منتهی الارب ). || سخت دویدن ناقه . کوشش نمودن در دویدن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || بلند گردیدن . (منتهی الارب ).
-
اندر بای
فرهنگ فارسی معین
(اَ دَ) (ص .) لازم ، ضروری .
-
بای دادن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (مص ل .) 1 - باختن . 2 - رشوه دادن .
-
بای پس
فرهنگ فارسی معین
(پَ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی عمل جراحی که در آن برای تغییر مسیر یکی از جریان های طبیعی بدن مجرایی فرعی را در محل پیوند می زنند.
-
مصطفی بای
لغتنامه دهخدا
مصطفی بای . [م ُ طَ فا ] (اِخ ) یا مصطفی پاشا ابن محمودبن محمد رشید، مکنی به ابوالنخبة. امیر تونس . پس از مرگ برادرش حسین به سال 1251 هَ . ق . به فرمانروایی تونس رسید و به نیکوسرشتی حکومت راند تا در سال 1253 هَ . ق . درگذشت . تولد وی به سال 1201 بود....
-
بای ایندر
لغتنامه دهخدا
بای ایندر. [ دُ ] (اِخ ) طایفه ای از طوایف ترکمن ایران . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 103). و در حدود گرگان سکونت دارند. و رجوع به بایندر شود.
-
بای بابان
لغتنامه دهخدا
بای بابان . (اِخ ) نام محلتی بوده است در پایین مرو که آن را بابان نیز خوانده اند و منسوب به آن بابانی است . (از معجم البلدان ).
-
بای کلا
لغتنامه دهخدا
بای کلا. [ ک َ ] (اِخ ) از دهات بالابخش بارفروش . (از ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 158).
-
بای کلا
لغتنامه دهخدا
بای کلا. [ ک َ ] (اِخ ) از دهات راسته پی سوادکوه است . (از ترجمان مازندران و استرآباد رابینو ص 155). رجوع به بایه کلا شود.
-
بای کلا
لغتنامه دهخدا
بای کلا. [ ک َ ] (اِخ ) از دهات میان دورود فرح آباد (ساری ). (از ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 161).
-
بای تخت
لغتنامه دهخدا
بای تخت . [ ی ِ ت َ ] (معرب ، اِ مرکب ) صورت عربی تلفظ پای تخت . حاکم نشین . مرکز مملکت . کرسی . (از دزی ج 1 ص 49).
-
بای تگین
لغتنامه دهخدا
بای تگین . [ ت َ ] (اِخ ) (... حاجب ) از امرا و کسان سلطان مسعود غزنوی و ظاهراً از جانب او پس از مرگ آلتونتاش خوارزمشاه روی کار آمدن پسر وی هارون مقیم خوارزم و دربار هارون بوده است : و هارون پسر خوارزمشاه جباری شده است و لشکر میسازد... و بایتگین حاجب...
-
بای تگین
لغتنامه دهخدا
بای تگین . [ ت َ ] (اِخ ) (... زمین داوری ) نام والی ناحیت زمین داور در زمان سلطان محمود غزنوی و او از نخستین غلامان سلطان محمود و سخت مورد توجه وی بوده است . رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 106 و 107 و 108 شود.