کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بای خاتون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بای خاتون
لغتنامه دهخدا
بای خاتون . (اِخ ) از کنیزکان متوکل عباسی بود که فرزندی به نام عباس از او بدنیا آمد. (از تاریخ الخلفاء ص 186).
-
بای خاتون
لغتنامه دهخدا
بای خاتون . (اِخ ) از محدثان بود و در حدود 775 هَ . ق . بدنیا آمد. پس از اکمال تحصیلات از طرف ابوالعباس بن العز و ناصرالدین بن داودبن حمزه وجمعی دیگر اجازه ٔ حدیث یافت . در شام نزدیک دارالطعم مسکن داشت و سپس به قاهره رفت و در جمادی الثانیه ٔ سال 864 ...
-
بای خاتون
لغتنامه دهخدا
بای خاتون . (اِخ ) زرکلی می نویسد: وی دختر ابراهیم بن احمد،از مردم حلب و شافعی قادری بود. خطی نیکو داشت . زیباروی و نیکوکار و بافضل و از خاندان علم و ادب بود. منهاج نووی و قسمتی از احیاء علوم الدین را نزد پدر خواند، او در حلب درگذشت . (اعلام ج 1 ص 13...
-
واژههای مشابه
-
بأی
لغتنامه دهخدا
بأی . [ ب َءْی ْ ] (ع مص ) بأو. فخر. مباهات . (منتهی الارب ). || سخت دویدن ناقه . کوشش نمودن در دویدن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || بلند گردیدن . (منتهی الارب ).
-
اندر بای
فرهنگ فارسی معین
(اَ دَ) (ص .) لازم ، ضروری .
-
بای دادن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (مص ل .) 1 - باختن . 2 - رشوه دادن .
-
بای پس
فرهنگ فارسی معین
(پَ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی عمل جراحی که در آن برای تغییر مسیر یکی از جریان های طبیعی بدن مجرایی فرعی را در محل پیوند می زنند.
-
مصطفی بای
لغتنامه دهخدا
مصطفی بای . [م ُ طَ فا ] (اِخ ) یا مصطفی پاشا ابن محمودبن محمد رشید، مکنی به ابوالنخبة. امیر تونس . پس از مرگ برادرش حسین به سال 1251 هَ . ق . به فرمانروایی تونس رسید و به نیکوسرشتی حکومت راند تا در سال 1253 هَ . ق . درگذشت . تولد وی به سال 1201 بود....
-
بای ایندر
لغتنامه دهخدا
بای ایندر. [ دُ ] (اِخ ) طایفه ای از طوایف ترکمن ایران . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 103). و در حدود گرگان سکونت دارند. و رجوع به بایندر شود.
-
بای بابان
لغتنامه دهخدا
بای بابان . (اِخ ) نام محلتی بوده است در پایین مرو که آن را بابان نیز خوانده اند و منسوب به آن بابانی است . (از معجم البلدان ).
-
بای کلا
لغتنامه دهخدا
بای کلا. [ ک َ ] (اِخ ) از دهات بالابخش بارفروش . (از ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 158).
-
بای کلا
لغتنامه دهخدا
بای کلا. [ ک َ ] (اِخ ) از دهات راسته پی سوادکوه است . (از ترجمان مازندران و استرآباد رابینو ص 155). رجوع به بایه کلا شود.
-
بای کلا
لغتنامه دهخدا
بای کلا. [ ک َ ] (اِخ ) از دهات میان دورود فرح آباد (ساری ). (از ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 161).
-
بای تخت
لغتنامه دهخدا
بای تخت . [ ی ِ ت َ ] (معرب ، اِ مرکب ) صورت عربی تلفظ پای تخت . حاکم نشین . مرکز مملکت . کرسی . (از دزی ج 1 ص 49).