کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بایستگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بایستگی
/bāyestegi/
معنی
ضرورت؛ ضروری و لازم و مورد حاجت بودن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
duty, indication, necessity, requirement, significance
-
جستوجوی دقیق
-
بایستگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] bāyestegi ضرورت؛ ضروری و لازم و مورد حاجت بودن.
-
بایستگی
لغتنامه دهخدا
بایستگی . [ ی ِ ت َ / ت ِ ] (حامص ) وجوب . ضرورت : جهان را چو باران به بایستگی روان را به دانش به شایستگی . فردوسی .بگفت آنکه باید ز شایستگی هم از بندگی هم ز بایستگی . فردوسی . || سزاورای . درخوری . لیاقت : ز گنج و بزرگی و شایستگی ز آهستگی ، هم ز بای...
-
بایستگی
دیکشنری فارسی به عربی
ضرورة
-
واژههای مشابه
-
شایستگی و بایستگی
فرهنگ گنجواژه
صلاحیت.
-
جستوجو در متن
-
جبر و اختیار
فرهنگ گنجواژه
آزادی و بایستگی.
-
جبر و اختیار
فرهنگ گنجواژه
آزادی و بایستگی.
-
وجوب
واژگان مترادف و متضاد
بایستگی، ضرورت، لزوم
-
necessity
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ضرورت، لزوم، نیاز، احتیاج، نیازمندی، بایستگی
-
اهمیت
واژگان مترادف و متضاد
۱. ابهت، ارج، ارزش، شکوه، قدر ۲. تاثیر ۳. بایستگی
-
ضرورة
دیکشنری عربی به فارسی
ايجاب , لزوم , ضرورت , اضطرار , پيشامد , بايستگي , نياز , نيازمندي , احتياج
-
need
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نیاز، لزوم، احتیاج، نیازمندی، حاجت، نیستی، ایجاب، بایستگی، نیاز داشتن، نیازمند بودن، در احتیاج داشتن، محتاج بودن
-
آهستگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) 'āhestegi ۱. آهسته بودن.۲. درنگ؛ طمٲنینه.۳. وقار؛ متانت؛ سنگینی: ◻︎ ز بالا و دیدار و آهستگی / ز بایستگی، هم ز شایستگی (فردوسی: ۱/۱۸۵).۴. آرامی؛ کُندی: ◻︎ یکی گفتش که بس آهستهکاری / بدین آهستگی بر خر چه داری؟ (عطار۱: ۱۹۱).۵. [قدیمی] ب...
-
سر جنباندن
لغتنامه دهخدا
سر جنباندن . [ س َ جُم ْ دَ ] (مص مرکب ) سر تکان دادن . || سر تکان دادن ستایش و تحسین را. باتکان دادن سر نمودن خشنودی و رضایت را : به بایستگی خورد و جنباند سرکه خوردی ندیدم بدینسان دگر. نظامی .ز جنباندن بانگ چندین جرس سری در سماعش نجنباند کس . نظامی ...