کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
باید
/bāyad/
معنی
۱. واجب است، در تٲکید به کار میرود: باید برود، باید بگوید.
۲. [عامیانه] احتمال دارد؛ ضرورت دارد که چنین باشد: باید تا الان میرسید.
فرهنگ فارسی عمید
فعل
بن گذشته: بایست
بن حال: باید
دیکشنری
must, ought, should, suppose
-
جستوجوی دقیق
-
باید
فرهنگ فارسی عمید
(قید) bāyad ۱. واجب است، در تٲکید به کار میرود: باید برود، باید بگوید.۲. [عامیانه] احتمال دارد؛ ضرورت دارد که چنین باشد: باید تا الان میرسید.
-
باید
فرهنگ فارسی معین
(یَ) (ص .) بایست ، بایستی ، لازم است ، ضروری است .
-
باید
لغتنامه دهخدا
باید. [ ی َ ] (ق ) حکماً. البته . بطور لزوم . (ناظم الاطباء). || (فعل ) بایسته است . شاید. ضرورت است . ضرور و لازم میشود. (فرهنگ نظام ).
-
باید
دیکشنری فارسی به عربی
س , يجب ان
-
باید
واژهنامه آزاد
کلمه استلزام,فعل کمکى
-
واژههای مشابه
-
ضمنا باید گفت
فرهنگ واژههای سره
در ادامه باید گفت
-
باید و شاید
فرهنگ گنجواژه
شایسته .
-
شرح چاپی درباره شرکت یا معدنی که برای ان باید سرمایه جمع اوری شود
دیکشنری فارسی به عربی
دليل
-
باید به حرف بزرگترها گوش کرد (/ گوش کنی/ گوش کنیم/ آدم گوش کند).
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: agi be harf-e gordtarâ âdem guš kere. طاری: afdâ qâya-ye gordtarhâ göš vâkrim. طامه ای: peɹe be harf-e gordtarâ guš kere. طرقی: apeɂa qâya gordtarhâ göš kere. کشه ای: ape be harf-e gordtarâ giš ke. نطنزی: piya be harf-e gordtarâ guš kard.
-
همین امشب باید خودم را به شهر برسانم، برای این که برادرم را ببینم(اش).
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: hamin emšev agi xom be šahr berasnun, tâ dadim bevinun. طاری: hamin amšev afdâ xom berasnun be šahr, tâ berayem beynun. طامه ای: hamin amšev peɹe xom be šahr borasnon, tâ berâm beynon. طرقی: hamin amšev apeɂa xoyom be šahr rasno, tâ beray(o)...
-
واژههای همآوا
-
بعید
واژگان مترادف و متضاد
۱. پرت، دور، دورافتاده، متباعد ≠ نزدیک، قریب ۲. بیگانه ۳. نامحتمل، غیرمحتمل، مستبعد ۴. باورنکردنی، دورازذهن، دور از انتظار ۵. خلاف، ناروا
-
بعید
فرهنگ واژههای سره
دور
-
بعید
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] ba'id ۱. [مجاز] دارای احتمال کم: بعید میدانم دوباره پیدایش شود.۲. دور؛ با فاصلۀ زیاد.