کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بایا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
needful
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نیازمند، مایحتاج، لازم، ضروری، بایا، نا گزیر
-
بایان
لغتنامه دهخدا
بایان . (نف ) صفت فاعلی از بایستن . رجوع به بایا و رجوع به بایستن شود.
-
دروا
لغتنامه دهخدا
دروا. [ دَرْ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) دروای . چیزی ضروری و حاجت و مایحتاج . (برهان ) (از جهانگیری ). حاجت . (غیاث ). محتاج الیه . نیازی . دربا. دروایست . دربایست . بایسته . وایا. وایه . بایا.
-
ضروري
دیکشنری عربی به فارسی
ضروري , واجب , بسيارلا زم , اصلي , اساسي ذاتي , جبلي , لا ينفک , واقعي , عمدهبي وارث را) , مصادره کردن , لا زم , بايسته , بايا , نيازمند , ناگزير , مايحتاج , شرط لا زم , لا زمه , احتياج , چيز ضروري
-
محتاج الیه
لغتنامه دهخدا
محتاج الیه . [ م ُ جُن ْ اِ ل َی ْه ْ ] (ع ص مرکب ) کسی و یا چیزی که لازم و ضرور باشد و وجود آن در کار لازم بود. (ناظم الاطباء). بایسته . دروا. دربایست .وایه . بایا. وایا. نیازی . (یادداشت مرحوم دهخدا).- محتاج الیه بودن ؛ بایستی . (یادداشت مرحوم دهخ...
-
واجب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] vājeb ۱. لازم؛ ضروری.۲. (فقه) آنچه بهجا آوردنش لازم باشد و ترک آن گناه و عِقاب داشتهباشد؛ بایا؛ بایست؛ بایسته.۳. (فلسفه) [مقابلِ ممکن] ویژگی موجودی که در وجود خود نیازمند علّتی نباشد.〈 واجب کفایی: (فقه) امری که هرگاه یک تن آن را ا...
-
وایا
لغتنامه دهخدا
وایا. (ص ، اِ) مراد و مقصد و حاجت و ضروری . (برهان ). بایسته . دروا. دربایست . محتاج الیه . وایه . بایا. نیازی . (یادداشت مرحوم دهخدا) : گاه و بیگاه راعی جودت زایران را روا کند وایا. شهاب الدین (از سروری ).ملک را ز حرزی که وایا بودنکوتر دعای رعایا بو...
-
دروای
لغتنامه دهخدا
دروای . [ دَرْ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) دروا. درواژ. مایحتاج . ضروری . ناگُزِران . لازم . واجب . بایا : چو رامین دایه را دید اندر آن جای چو جان اندرخور و چون دیده دروای . (ویس و رامین ).ز دروای ما هرچه بایست نیزهمی داد خرم ز هر گونه چیز. اسدی .همه اجزا...
-
محتوم
لغتنامه دهخدا
محتوم . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از حتم . ثابت و استوار. || فرموده شده . || واجب و ناگزیر. (ناظم الاطباء). واجب کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). قطعی . بایا. مکتوب . مقدر : آن انائی بر تو ای سگ شوم بوددر حق ما دولت محتوم بود. مولوی (مثنوی ، دفتر پنجم ...
-
وایه
لغتنامه دهخدا
وایه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) ضروری . مرادف بایا و بر این قیاس است وای است و وایسته . (از آنندراج ) (انجمن آرا). ضروری . حاجت . مراد. مطلوب .دربایست . دروا. بایسته . محتاج الیه . بایا. وایا. نیازی . (یادداشت مرحوم دهخدا). حاجت باشد و آن را اندربایست و نی...
-
وجوب
لغتنامه دهخدا
وجوب . [ وُ ] (ع مص ) سزاوار شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || مقرر گشتن بیع. || برگردانیدن . (منتهی الارب ): وجب عنه ؛ برگردانید از آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || وَجب ؛ پنهان شدن و غروب کردن خورشید. (ازاقرب الموارد). فروشدن آفتاب . (م...
-
دربایست
لغتنامه دهخدا
دربایست . [ دَی ِ ] (ن مف مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) دربا. دربای . دروا. دروایست . (برهان ). لازم . ضرورت . محتاج الیه . وایه . بایا. وایا. نیازی . (یادداشت مرحوم دهخدا) : چون ایشان را [ حصیری و پسرش ] درنگری باز چون ایشان زودزود خدمتکاران صدیق درگاه در...
-
ادریانوس
لغتنامه دهخدا
ادریانوس . [ اَ ] (اِخ ) اذریانوس . قیصر روم . ثم ملک بعده [ ای بعد البیوس طرینوس ] ایلیوس ادریانوس قیصر احدی وعشرین سنة و بنی مدینته . (عیون الانباء ج 1 ص 74). و رجوع به همان جلد ص 75 و 84 شود. وی از خانواده ٔ انطونیوس است . مولد او روم بسال 76 م . ...
-
بایسته
لغتنامه دهخدا
بایسته . [ ی ِ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) واجب . لازم . (فرهنگ نظام ) (آنندراج ). بایست . ضروری . محتاج ٌالیه . (برهان قاطع). ضرور. (فرهنگ جهانگیری ). دربایست . وایه . بایا. وایا. نیازی . ناگزیر. آنکه وجودش لازم و واجب بود. چیزی که لازم و واجب بود. چیزی که ...
-
شایستن
لغتنامه دهخدا
شایستن . [ ی ِ ت َ ] (مص ) لایق و درخور بودن . (بهار عجم ). سزاوار بودن . لایق و متناسب بودن . لیاقت داشتن . ارزیدن . (ناظم الاطباء). روا بودن . مشتقات این مصدر چنانکه در حاشیه ٔ مربوط به لغت «شاید» یادآور شدیم گاه بصورت وجه مصدری آید و جمله ٔ مرکب س...