کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باگذشت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
باگذشت
/bāgozašt/
معنی
۱. سخاوتمند؛ بخشنده.
۲. آنکه از حق خود یا طلب خود چشم بپوشد.
۳. آنکه از جرم و گناه دیگری درگذرد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
ایثارگر، جوانمرد، معفو ≠ بیگذشت، منتقم، انتقامجو
دیکشنری
complaisant, easygoing, forgiving, gracious, merciful, soft, tolerant
-
جستوجوی دقیق
-
باگذشت
واژگان مترادف و متضاد
ایثارگر، جوانمرد، معفو ≠ بیگذشت، منتقم، انتقامجو
-
باگذشت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bāgozašt ۱. سخاوتمند؛ بخشنده.۲. آنکه از حق خود یا طلب خود چشم بپوشد.۳. آنکه از جرم و گناه دیگری درگذرد.
-
باگذشت
لغتنامه دهخدا
باگذشت . [ گ ُ ذَ] (ص مرکب ) (از: با + گذشت ) سخی . کریم . جوانمرد. درگذرنده . || عَفُوّ. و رجوع به گذشت شود.
-
باگذشت
دیکشنری فارسی به عربی
متساهل
-
جستوجو در متن
-
مسامح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] mosāmeh باگذشت.
-
دریانوال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] daryānavāl جوانمرد؛ بسیاربخشنده؛ باگذشت.
-
دریادل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] daryādel ۱. مرد بسیاربخشنده و باگذشت.۲. دلیر.
-
بدپیله
واژگان مترادف و متضاد
۱. سمج، کنه، مصر ۲. انتقامجو، بدکینه، کینهجو، منتقم ≠ باگذشت
-
فداکار
لغتنامه دهخدا
فداکار. [ ف ِ / ف َ ] (ص مرکب ) آنکه خود را یا مال خویش را فدا کند. باگذشت . رجوع به فدا شود.
-
اهل مروت
لغتنامه دهخدا
اهل مروت .[ اَ ل ِ م ُ رُوْ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جوانمرد. باگذشت . بامروت : آنکه به خمول راضی گردد... نزدیک اهل مروت وزنی نیارد. (کلیله و دمنه ).
-
متساهل
دیکشنری عربی به فارسی
بخشنده , زياده رو , لخت , سست , شل , سهل انگار , اهمال کار , لينت مزاج , شل کردن , ول کردن , رهاکردن , بامدارا , اسان گير , ملا يم , باگذشت , ضد يبوست , ملين
-
رضی
لغتنامه دهخدا
رضی . [ رَ ] (اِخ ) رضی آرتیمانی . میرزا رضی پدر میرزا ابراهیم ادهم ، معاصر شاه عباس اول . آرتیمان از محال تویسرکان است . سرخلیفه ٔ عارفان آگاه و مسند معرفت را شاه بود. فروتن و باگذشت بود و اشعار زیر از اوست :بس که بر سر زدم ز فرقت یارکارم از دست رفت...
-
شمشیر
لغتنامه دهخدا
شمشیر. [ ش ِ / ش َ ] (اِ) سیف . سلاحی آهنین و برنده که تیغه ٔ آن دراز و منحنی و داری یک دمه است . تیغ. (ناظم الاطباء). وجه تسمیه ٔ آن شم شیر است که دم شیر و ناخن شیر است چه شم بمعنی دم و ناخن هر دو آمده است . (از غیاث ) (برهان ). صاحب آنندراج گوید: م...
-
با
لغتنامه دهخدا
با. (حرف اضافه ) ابا. پهلوی ، اپاک . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). بمعنی مع، است که بجهت مصاحبت باشد. (برهان ). مع. (منتهی الارب ). بمعنی مع چنانکه گوئی اسپی با زین مکلل خریدم . (غیاث ) (آنندراج ) (انجمن آرا). بفتح اول با الف کشیده بمعنی مع است که برای مص...