کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باژخواه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
باژخواه
/bāžxāh/
معنی
آنکه مطالبۀ باج و خراج کند؛ باجگیر؛ باجستان.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
باژخواه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹باجخواه› [قدیمی] bāžxāh آنکه مطالبۀ باج و خراج کند؛ باجگیر؛ باجستان.
-
باژخواه
لغتنامه دهخدا
باژخواه . [ خوا / خا ] (نف مرکب ) باج گیر. (ناظم الاطباء). باجبان . (شرفنامه ٔ منیری ). گمرکچی . (یادداشت مؤلف ). گذربان . (شرفنامه ٔ منیری ) : یکی بانگ زد تند بر باژخواه که چون یافت آن دیو بر آب راه . فردوسی .بدانگه که ما را بفرمود شاه برفتیم نزدیک...
-
جستوجو در متن
-
باگناه
لغتنامه دهخدا
باگناه . [ گ ُ ] (ص مرکب ) (از: با+ گناه ) مجرم . مقصر. تقصیرکار. بزهکار : بجان شرمگین نزد شاه آمدندجگرخسته و باگناه آمدند. فردوسی .تویی باژخواه و منم باگناه نخواهم که خوانی مرا نیز شاه . فردوسی .و رجوع به گناه شود.
-
مستحث
لغتنامه دهخدا
مستحث . [ م ُ ت َ ح ِث ث ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استحثاث . برانگیزنده . (غیاث ) (اقرب الموارد). برانگیزاننده . تشویق کننده . رجوع به استحثاث شود. || وژولنده ٔ خراج . (السامی فی الاسامی ). مأمور گرفتن خراج . گیرنده ٔ باژ و ساو. باژخواه . جمعآورنده...
-
باژگاه
لغتنامه دهخدا
باژگاه . (اِ مرکب ) باژخانه . گمرک . (یادداشت مؤلف ). || آنجایی که باج میستانند. (ناظم الاطباء). باژستان : به آب اندر افکند خسرو سپاه چو کشتی همی راند بر باژگاه . فردوسی .گرفتند پیکار با باژخواه که کشتی کدامست بر باژگاه . فردوسی .چو آمد بنزدیکی باژگ...
-
مسالک
لغتنامه دهخدا
مسالک . [ م َ ل ِ ] (ع اِ) ج ِ مَسلک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به مسلک شود. راهها. طرق . طریقها : ضبط مسالک و حفظ ممالک ... به سیاست منوط. (کلیله و دمنه ). امروز افضل پادشاهان وقت است به اصل و نسب ... و امن داشتن مسالک و ساکن داشتن ممالک ...
-
خواه
لغتنامه دهخدا
خواه . [ خوا / خا ] (نف مرخم ) خواهنده . طالب . آرزومند. (ناظم الاطباء). این کلمه اغلب بصورت ترکیب بکار میرود چون ترکیبات زیر:آبروخواه . آزادی خواه . آشتی خواه . آرزوخواه . انصاف خواه . باج خواه . بارخواه . باژخواه . بدخواه . تاج خواه . ترقی خواه . ت...
-
لهراسب
لغتنامه دهخدا
لهراسب . [ ل ُ ] (اِخ ) پدر کی گشتاسب . از پادشاهان کیانی ، بنابه روایت فردوسی چون کیخسرو از کار جهان سته شد و آهنگ جهان دیگر کرد، تخت شاهی را به لهراسب که در درگاه کیخسرو مردی گمنام بود بخشید. بزرگان و پهلوانان خلاف آوردند و گفتند که او از تخم شاهان...