کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
باور
/bāvar/
معنی
۱. یقین؛ اعتقاد.
۲. عقیده.
〈 باور داشتن: (مصدر متعدی)
۱. باور کردن.
۲. سخن کسی را راست و درست پنداشتن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. اعتقاد، ایقان، ایمان، عقیده
۲. باورداشت، برداشت
۳. پذیرش، قبول
۴. زعم، گمان
فعل
بن گذشته: باور کرد
بن حال: باور کن
دیکشنری
acceptance, belief, credence, credit, idea, notion, opinion, persuasion, sentiment
-
جستوجوی دقیق
-
باور
فرهنگ نامها
(تلفظ: bāvar) مجموعهی اعتقادهایی که در یک جامعه مورد پذیرش قرار گرفته است ؛ حالت یا عادتی ذهنی که باعث اعتقاد یا یقین انسان می شود ؛ قبول سخن ، یقین ، اعتقاد ، عقیده ، تصدیق سخن ، قبول .
-
باور
واژگان مترادف و متضاد
۱. اعتقاد، ایقان، ایمان، عقیده ۲. باورداشت، برداشت ۳. پذیرش، قبول ۴. زعم، گمان
-
باور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: vāvar] bāvar ۱. یقین؛ اعتقاد.۲. عقیده.〈 باور داشتن: (مصدر متعدی)۱. باور کردن.۲. سخن کسی را راست و درست پنداشتن.
-
باور
فرهنگ فارسی معین
(وَ) [ په . ] ( اِ.) 1 - پذیرفتن سخن . 2 - یقین ، اعتقاد.
-
باور
لغتنامه دهخدا
باور. [ وَ ] (اِ) قبول . تصدیق سخن . (برهان قاطع). گمان میکنم از حرف «بَ» و «آور» بمعنی یقین مرکب است . (یادداشت مؤلف ). مخفف بآور است . (فرهنگ رشیدی ). قبول داشتن . (غیاث اللغات ). و کسانی که به ضم «واو» خوانند خطاست . (آنندراج ). اصل این کلمه از ر...
-
باور
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: bâvar طاری: bâvar طامه ای: bâver طرقی: bâvar کشه ای: bâvar نطنزی: bâver
-
باور
دیکشنری فارسی به عربی
اعتقاد
-
واژههای مشابه
-
democrat
مردمباور
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] فرد معتقد به مردمسالاری متـ . دموکرات
-
باور کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. ایمانآوردن، پذیرفتن، راست پنداشتن، قبول کردن ≠ نپذیرفتن ۲. اعتقاد داشتن، ایمان داشتن، باورداشتن، عقیده داشتن
-
sacramentalist, sacramentarian
قدسیباور
واژههای مصوّب فرهنگستان
[جامعهشناسی] کسی که قائل به تقدسگرایی است
-
نیک باور
لغتنامه دهخدا
نیک باور. [ وَ ] (ص مرکب ) خوش باور. نیک اعتقاد.
-
womanist
زنباور
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مطالعات زنان] ویژگی کسی که برای قابلیتهای زنان احترام قائل است و به آنها اعتماد دارد و آنها را میستاید
-
pacifist
صلحباور
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] کسی که جنگ و خشونت برضدِ انسانها را محکوم میکند
-
امام باور
لغتنامه دهخدا
امام باور. [ اِ وَ ] (اِخ ) دهی است از بخش قلعه ٔزرس شهرستان اهواز، واقع در 17 هزارگزی قلعه ٔ زرس . در جلگه قرار گرفته و گرمسیر است . دارای 125 تن سکنه است . آب آن از چاه و قنات تأمین میشود و محصولش غلات و صیفی و شغل مردم زراعت و گله داری و صنایع دس...