کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باهه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
باهه
/bāhe/
معنی
۱. تالاب؛ آبگیر.
۲. رود.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
باهه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bāhe ۱. تالاب؛ آبگیر.۲. رود.
-
باهه
فرهنگ فارسی معین
(هِ) ( اِ.) تالاب ، آبگیر.
-
واژههای مشابه
-
باهة
لغتنامه دهخدا
باهة. [ هََ ] (ع اِ) میدان . عرصه : باهةالدار؛ ساحتها. (المنجد).
-
باهة
لغتنامه دهخدا
باهة. [ هَِ / هََ ] (اِ) تالاب . آبگیر. حوض . (ناظم الاطباء). دریای شور. رود که آن را پایاب نباشد. (آنندراج ). استخر. (از فرهنگ شعوری ). || اسب قوی . زوردار. (ناظم الاطباء). اسب توانا. (آنندراج ).
-
واژههای همآوا
-
باحه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: باحَة] [قدیمی] bāhe ۱. میانۀ دریا و معظم آن.۲. میان سرا.۳. میان راه.
-
جستوجو در متن
-
باها
لغتنامه دهخدا
باها. (اِ) نوعی از طعام باشد که پاچه نیز خوانند. (آنندراج ) (هفت قلزم ). نوعی از طعام باشد که عربان باهه اش گویند، باجه معرب آن است . (منتهی الارب ). نوعی از طعام . (ناظم الاطباء).
-
عرصه
لغتنامه دهخدا
عرصه . [ ع َ ص َ ] (از عربی ، اِ) عرصة.میدان و صحرا. (ناظم الاطباء). میدان . (غیاث ). فارسیان ، عرصه را به معنی مطلق میدان استعمال نمایند و لهذا عرصه ٔ شطرنج و عرصه ٔ آفاق و عرصه ٔ بزم آمده است . (از آنندراج ). پهنه . فراخنا. ساحت . فضا : کهینه عرصه ...
-
میدان
لغتنامه دهخدا
میدان . [ م َ / می ] (ع اِ) عیش فراخ خوش . || صفحه ٔ زمین بی عمارت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). میدان به کسر میم است آله باشد از دون به معنی لاغر ساختن ؛ چون سواری و گشت زمین فراخ ، چارپای را لاغر می کند لهذا میدان گفتند چنانچه مضمار از ضمر مأخو...