کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باهر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
باهر
/bāher/
معنی
۱. روشن؛ درخشان.
۲. ظاهر؛ آشکار.
۳. فائق.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آشکار، بارز، پیدا، معلوم، نمایان
۲. درخشان، تابان، روشن ≠ ناپیدا
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
باهر
فرهنگ نامها
(تلفظ: bāher) (عربی) روشن ، آشکار ، درخشان ، هویدا ، شاخص ، مشهور؛ (در اعلام) لقب عبدالله بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب که او برادر پدری و مادری حضرت امام باقر (ع) است و از کثرت جمال [زیبایی زیاد] لقب باهر داشته است .
-
باهر
واژگان مترادف و متضاد
۱. آشکار، بارز، پیدا، معلوم، نمایان ۲. درخشان، تابان، روشن ≠ ناپیدا
-
باهر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] bāher ۱. روشن؛ درخشان.۲. ظاهر؛ آشکار.۳. فائق.
-
باهر
فرهنگ فارسی معین
(هِ) [ ع . ] (ص .) 1 - روشن ، تابان . 2 - آشکار، هویدار.
-
باهر
لغتنامه دهخدا
باهر. [ هَِ ] (اِخ ) عبداﷲبن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب . او برادر پدری و مادری حضرت باقر (ع ) است واز کثرت جمال لقب باهر داشته و متصدی صدقات حضرت رسالت و حضرت امیرالمؤمنین (ع ) و بسیار فقیه و فاضل بوده است و احادیث بسیاری بواسطه ٔ پدران خود از ...
-
باهر
لغتنامه دهخدا
باهر. [ هَِ ] (ع اِ) رگی است در پوست سر تا یافوخ . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || (ص ) اسم فاعل و نعت از بَهر. واضح . مبین . بین . روشن . (آنندراج ). || ظاهر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). پیدا. آشکار. هویدا. عیان . مکشوف . علنی . || شا...
-
واژههای مشابه
-
باهر کردن
لغتنامه دهخدا
باهر کردن . [ هَِ ک َ دَ ](مص مرکب ) ظاهر کردن . آشکار کردن . (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
باحر
لغتنامه دهخدا
باحر. [ ح َ ] (اِخ ) باجر. نام بتی . (ناظم الاطباء). باحر، کهاجر، نام بتی و بجیم هم مروی است . (منتهی الارب ). رجوع به باجر شود.
-
باحر
لغتنامه دهخدا
باحر. [ ح ِ ] (ع ص ) مرد گول . (منتهی الارب ). احمق . نادان . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || مرد بسیار دروغگوی . || فضول . || حیرت زده . || (اِ) خون سرخ خالص . || خون زهدان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
باهره
فرهنگ نامها
(تلفظ: bāhere) (عربی) (مؤنث باهر) ، باهر ، درخشان ، تابان . ← باهر .
-
باهرة
لغتنامه دهخدا
باهرة. [ هَِ رَ ] (ع ص ) تأنیث باهر. روشن . تابناک . و رجوع به باهر شود.- کمالات باهرة ؛ کمالات عالیه . (ناظم الاطباء).
-
نمایان
واژگان مترادف و متضاد
آشکار، باهر، پدید، پدیدار، پیدا، جلوهگر، ظاهر، علنی، متجلی، محسوس، مشهود، معلوم، نمودار، واضح، هویدا ≠ مخفی، ناپیدا